بزرگنمايي:
پیام خراسان- میرزا حسن تبریزی ملقب به «رشدیه» و پدر فرهنگ نوین ایران در 13 تیر
1230(5 رمضان 1267 ه.ق.) در محله چرنداب تبریز به دنیا آمد. او فرزند ملا
مهدی تبریزی، یکی از مجتهدین خوشنام تبریزی بود. میرزا حسن همچون سایر
همسالان خود در عنفوان کودکی پا به مکتبخانه گذاشت اما در همان سنین
پایین متوجه ناتوانی سیستم آموزشی کهنه شده بود.
او با چشمان خویش ناتوانی ملای
مکتبدار را در آموزش دیده بود و حرص کودکانی را میخورد که نه درس را فرا
گرفته بودند و نه میتوانستند از زیر درد فلک و تنبیه بدنی خلاصی یابند:
«شیخ مکتبدار تا چه پایه سواد داشت خدا میداند. اما بسیار بیرحم بود و
طفلان را سخت میآزرد و بیمحابا میزد. رشدیه دریافته بود، شاگرد بیچاره
درس را نفهمیده است یا آخوند نتوانسته بفهماند، جوش بچهها را میخورد و
حقیقتش این است که این آخوند راه یاد دادن را به دست نیاورده است تا طفل را
رهبری کند».
باری او صرف و نحو را پیش پدر آموخت
و مابقی اصول مقدماتی را در پیشگاه علمای طراز اول تبریز آموخت. هوش و
استعداد میرزا حسن به مقداری بود که در 22 سالگی در زمره علمای برجسته
تبریز قرار گرفت؛ به نحوی که در 22 سالگی به امامت جماعت یکی از مساجد
تبریز منصوب شده بود و مظفرالدین میرزا جهت اقامه نماز به مسجد وی میرفت.
وانگهی با تصمیم پدر، میرزا حسن
رشدیه جهت ادامه تحصیل رهسپار نجف شد. هنگام حضور در نجف جهت بازدید از
سایر کشورها و دیداری از آنان، به استانبول رفت. در مسافرخانه، روزنامه
اختر به دست او رسید و مقالهای با موضوع میزان پایین قشر با سواد در ایران
توجه وی را جلب میکند.
در آن مقاله با بیان آمار هولناک
میزان افراد با سواد در ایران اروپا چنین نتیجه میگیرد که این نقص بزرگ
ریشه در نحوه تدریس سخت الفبا در مکاتب دارد و بایستی شیوه تدریس را مانند
اروپائیان فرا گرفت و دست از نحوه سنتی آموزش برداشت. او در ادامه این سفر
به بیروت و مصر میرود؛ چرا که این شهرها تحت سلطه بریتانیا و فرانسه بوده و
در آن مراکز تربیت معلم«دارالمعلمین» تاسیس شده بود. در این سفر او با
آموزش نوین بر پایه آوا آشنا میشود. او در نهایت امر رضایت پدر را جهت
تحصیل در بیروت اخذ میکند و از نجف به بیروت عزیمت میکند.
میرزا حسن به مدت دو سال در
دارالمعلمین بیروت به تحصیل مشغول میشود و دروسی چون تاریخ، حساب، هندسه و
جغرافیا را میآموزد. سپس جهت تکمیل دانش خویش به استانبول میرود و در
مدارس آنان که به رشدیه معروف بود، تحقیق کرده و نحوه آموزش آنان را نیز
مشوش و ناقص ارزیابی میکند.
او در استانبول بر اساس آموختههای
بیروت و استانبول، اسلوب جدید آموزش الفبا بر اساس آوا را شکل میدهد و
مشکلات آموزش سنتی ایران را رفع میکند. رشدیه سپس از استانبول راهی ایران
میشود.
چون اوضاع کشور در اواخر دوره ناصری
بسیار آشفته بود، جهت تاسیس مدرسهای نوین به ایروان رفت و تا آنجا با کمک
برادر مادریاش، حاج آخوند مدرسهای تاسیس کند. میرزا حسن رشدیه در سال
1301 ه.ق. نخستین مدرسه نوین ایرانی را تاسیس کرد.
هنگامی که ناصرالدین شاه در حال
بازگشتن از سفر سوم خویش از اروپا بود، با مدرسه او آشنا میشود و از وی
درخواست میکند که به ایران بیاید و شیوه نوین آموزش خویش را گسترش بدهد؛
اما از همان مراحل آغازین کار بدخواهان در کمین بودند.
عدهای به شاه چنین القا کردند که
رشدیه به دنبال ترویج قوانین غربی و فرنگی در ایران است و این رخداد موجب
میشود که پایههای سلطنت همایونی سست بشود: «با دسایس و نیرنگهای مختلف،
خدمات صادقانه او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او
میخواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که
برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از
حمایت او چشم بپوشد».
سپس شاه به چاپارخانه نخجوان دستور
میدهد که به بهانهای از عزیمت میرزا رشدیه به ایران جلوگیری کند. رئیس
چاپارخانه نیز به این بهانه که کالسکه میرزا اسب ندارد، مانع حرکت او شد
اما چندی بعد میرزا درمییابد که او در چاپارخانه زندانی است و مانع از
بازگشت او به ایروان میشوند و تا زمانی که شاه به تهران برسد بایستی در
نخجوان بماند.
هنگام بازگشت به ایروان متوجه
میشود که کارگزار ایران در ایروان مدرسه رشدیه را منحل ساخته است و تمامی
وسایل و ابزار مدرسه نیز توقیف شده است. میرزا سخت آگاه شد که راهی دشوار
جهت ترویج آموزش و فرهنگ نوین در راه دارد.
ورود فرهنگ نو به ایران
وانگهی با وساطت دوستان و آشنایان
اجازه بازگشت به ایران را دریافت میکند. او به تبریز باز میگردد. در
ابتدا آشنایان و خویشانِ باسواد خویش را گرد هم میآورد و معایب شیوه سنتی
و ویژگیهای اسلوب آموزشِ جدید خویش را در میان میگذارد. سپس در محله
ششگلان و در دل مسجد مصباحالملک، مدرسه «رشدیه» تبریز را در سال 1305 ه.ق.
تاسیس میکند.
مدرسه اول رشدیه تنها یک سال دوام
آورد و امتحانات پایان سال نیز در حضور بزرگان تبریز با شکوه هر چه بیشتر
برگزار شد. شور و اشتیاق کودکان و سهلالوصول بودن آموزش موجب شد که افراد
بیشتری مشتاق ثبت نام در مدرسه شوند و این مسئله جایگاه مکتب و مکتبداران
را سخت به خطر انداخت.
این افراد دست به دامان
رئیسالسادات از علمای تبریز میگردند تا رشدیه را تکفیر کند و حکم تخریب
مدرسه را صادر کند. چنین شد که اوباش با چماق و چوب به جان شاگردان و
اساتید مدرسه افتادند و رشدیه نیز شبانه به مشهد گریخت تا شش ماه بعد که
رئیسالسادات به دیار باقی شتافت، در آنجا ماند.
او بار دیگر به تبریز آمد و مدرسه
دیگری بنیان نهاد اما دوباره مورد حمله افرادی قرار گرفت. او نیز به اجبار
به مشهد میگریخت. در بار چهارم که مدرسهای در محله نوبر افتتاح کرده بود و
شاگردانش همه از تهیدستانِ روزگار بودند و تعدادشان به 357 تن میرسید،
با تهدید مکتبداران و خواهش از پدر، بار دیگر به مشهد رفت.
علت مخالفت نیز روشن است و عدهای
سخت نگران رواج فرهنگ غربی و بیدینی بودند و از سوی دیگر از دست رفتن شغل
اعتبار نیز نگرانی آنان را دوچندان میکرد. عدهای از متعصبین چنین استدلال
میکردند که چون روش آموزش الفبا به صورت آوا و کتب تصویردار در سیره
پیامبر و ائمه نبوده حرام است و آموزش آن نیز نبایستی صورت بگیرد.
او در مشهد نیز مدرسهای تاسیس کرد
اما آنجا نیز مردمان متعصب مدرسه را آتش زدند. او در تبریز بنا به قول خویش
«مابین سنه 1299 و 1315 ه.ق. هفت مدرسه باز کرده به یغمای اشرار یا اخیار
داده پنج مرتبه شبانه از تبریز به مشهد فرار کردم».
یکبار چون به جای زنگ اخبار از
ناقوس کلیسا استفاده کرده بودند، چنبین شایعه ساختند که او قصد دارد آئین
مسیحیت و پروتستانی را در تبریز آموزش دهد. سید علی یزدی در منبر در مخالفت
با رشدیه چنین میگفت: «ای مردم مدرسه پورتستانیها را بستیم و حالا میرزا
حسن رشدیه پول دادهاند که به این اسم اطفال شما را پورتستانی کند».
سپس عدهای جهت رهایی از آموزش نوین
رشدیه، تصمیم به انفجار مدرسه به همراه تمامی افراد آن گرفتند. شرح ماجرا
چنین است که یکی از دوستان رشدیه به او اطلاع میدهد که در زیر ساختمان
دینامیت به کار گذاشتهاند. او نیز چون در صدق کلامِ وی اعتماد داشت،
شاگردان را از مدرسه تخلیه کردند و خود به پشت بام همسایگان مدرسه رفتند و
انفجار آن را با چشم خویش دیدند.
عزیمت امینالدوله و بازگشت رشدیه
چون امینالدوله به عنوان والی
آذربایجان انتخاب شد، از رشدیه دعوت کرد که به تبریز باز گردد و بار دیگر و
این بار در سایه حمایت وی مدرسهای تاسیس کند. او دبستان با شکوهی در محله
ششگلان تاسیس کرد. چون امینالدوله حامی رشدیه بود، مخالفان نتوانستند
کاری از پیش ببرند. آن مدرسه تا زمان عزیمت رشدیه به تهران فعال بود و در
نهایت به علت مشکلات مادی از کار افتاد؛ اما هر یک از معلمان آن مدرسه در
گوشه و کنار آذربایجان به آموزش و پرورش پرداختند.
پس از آنکه امینالدوله در سال 1376
به عنوان صدراعظم به تهران آمد، رشدیه نیز وی را همراهی ساخت و مدرسهای
در تهران بنا کرد. چون امینالدوله از صدرات برکنار شد و اتابک اعظم به روی
کار آمد، مشکلات فراوانی از سوی صدراعظم جدید گریبانگیر او شد و بزرگان
دولت برای اینکه صدراعظم از آنان کینه به دل نگیرد، فرزندان خود را از
مدرسه رشدیه خارج ساختند.
پس از مدتی به رشدیه انگ مخالفت با
امام زمان و «بابی بودن» زدند. چنان که سید احمد طباطبایی رشدیه را «محقق
البابیه» خطاب کرده است. میرزا ناظمالاسلام کرمانی نیز میگوید که: «
فریاد مقدسین بلند شده بود که آخرالزمان نزدیک شده است که جماعتی بابی و
لامذهب میخواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و
کتاب به آنها یاد بدهند».
رشدیه پیش از اینکه حکم تکفیر و
انهدام مدرسه تهران او توسط علمای تهرانی صادر شود، در پایان سال جمعی از
موافقان و مخالفان را جمع کرد. آنطور که آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی»
مینویسد: «یکی از آقایان که مقامش عالیتر از لیاقتش است خودداری نتوانست.
گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد باید یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد.
بعد از ده سال یک نفر بیسواد پیدا نمیشود. آنوقت رونق بازار (...) به چه
اندازه خواهد بود».
پس از آنکه حکم تکفیر میرزا و
انهدام مدرسه صادر شد، عدهای به مدرسه حمله بردند و شروع به تخریب اموال
کردند. دانشآموزان نیز در امان نبودند و حتی گزارش شده که چند تن از
دانشآموزان نیز در این واقعه کشته شدهاند.
تفاوتهای بنیادین
در حقیقت علاوه بر این که رشدیه در
نحوه آموزش نیز با شیوه سنتی وقت متفاوت بود، در ساختار فیزیکی و
سختافزاری آموزش نیز تغییرات شگرفی ایجاد کرده بود. دانش آموزان بر اساس
آموختهها کلاسبندی میشدند، همه شاگردان یک مدرسه لباس متحدالشکل
میپوشیدند و به بهداشت مدرسه و دانشآموزان اهمیت ویژهای داده میشد.
یحیی دولتآبادی در خصوص نحوه تدریس
در مدرسه رشدیه میگوید: « مدیر رشدیه پشت میز کوچکی به سمت ریاست مکتب
نشسته، زنگی روی میز نهاده به ناظم و دیگر اعضا مکتب دستور میدهد.
شاگردان تازه پذیرفته شده هم در دو اطاق مشغول تحصیلاند».
یکی از معاصران رشدیه در خصوص تفاوت
آموزش در مدارس رشدیه با مکاتب قدیمی میگوید: « فتحه را که تا آن وقت
زَبَر میگفتند صدای بالا نهاد، ضمه را که تا آن وقت پیش مینامیدند صدای
وسط گفت، کسره را که تا آن وقت زیر میخواندند صدای پایین خواند و همچنین
خط عمودی و خط افقی یاد اطفال داد و کذا. دیگر آن چوب و فلکه در مدرسه نیست
و زبان خارجه نیز آموزش داده میشود.» چنین که از شیوه جدید آموزش در
رشدیه گفتند، دیگر خبر از تنبیههای بدنی سخت نبود بلکه دانشآموزان با
شیوهها و طرق مختلف چون جایزه دادن و نیز رفتار ملایم و خوب تشویق
میشدند.
میرزا حسن جهت آنکه بتواند به
شاگردان آموزش لازم داده شود، کتابهایی نیز نگاشته بود. در این کتب الفبای
فارسی با مثالها و کلمات و جملات مختلف به شاگردان تفهیم میشد. کتبی چون
«کفایهالتعلیم»، «نهایهالتعلیم» و «امثال لقمان» در این راستا نوشته
شدهاند. در صفحه اول کفایهالتعلیم آمده است: «کفایهالتعلیم افاده میکند
صحت املا، جودت ذهن، سرعت انتقال، وسعت افکار، طلاقت بیان... محو بدعات،
معنی خیرات، تعصب ملت، حمایت بر دولت، تبعیت و ادب،...».
رشدیه در فعالیتهای سیاسی
رشدیه چون شاگرد شیخ هادی نجمآبادی
بود، همانند دیگر شاگردان این شیخ در سالهای پیش از انقلاب مشروطه به
فعالیت و تکاپوی سیاسی مشغول بود. یکی از عمده فعالیتهای سیاسی وی نوشتن
شبنامه و پخش آن در تهران بود. در پی همین قبیل فعالیتها مورد خشم حکومت
قاجاری قرار گرفته و برای رهایی از مجازات در خانه شیخ نجمآبادی بست
نشست.
او در سالهای ابتدایی مشروطه عضو
انجمن باغ میکده بود؛ انجمنی که برای حذف رژیم قاجار تلاش میکرد و افرادی
نظیر ملکالمتکلمین، یحی دولتآبادی و سید جمالالدین واعظ نیز از اعضای آن
بودند. رشدیه از سویی در انتشار روزنامههای مکتب و طهران همکاری داشت. او
به واسطه انتشار و پخش شبنامههایی علیه اتابک، صدراعظم محمد علیشاه به
مدت دو سال نیز به کلات مشهد تبعید شد.
او نامهای نیز به احمدشاه مینویسد
و در آن شاه را به رعایت عدالت انذار میدهد: «... این ملت با هیچ سلطانی
برادرخواندگی ندارد؛ فقط تشنه عدلاند. حضرت همایونی طوری مدارا با اخیار و
معامله با اشرار بفرمایند که مردم گمشده خود را جز در آن درگاه نیابند و
ما سنخ بشر هر قدر بخواهیم افکار خود را در جاده عدل و اعتدال حرکت داده و
از پیش خود تمییز عدل و ظلم بدهیم بسا میشود که عین ظلم را عدل بنامیم و
عین عدل را ظلم».
نهایت امر
رشدیه در گسترش شیوه نوین آموزش
همواره از حمایتهای مالی و سیاسی برخوردار بود. افرادی نظیر حاج
زینالعالبدین تقییف، عبدالرحمن طالبوف و امینالدوله میتوان نام برد. از
سویی دیگر چون امینالدوله به شدت حامی شیوه جدید آموزش بود و در خاطرات
خویش آن را «یگانه علاج دردهای ایران و موجب بیداری مردم» ذکر کرده بود،
«انجمن معارف ایران» را بر پایه مدارس رشدیه تاسیس کرد. هدف اصلی این انجمن
گسترش شیوه آموزشی میرزا حسن بود اما عدهای با تحریکات و دشمنی علیه وی
سرانجام سبب اخراج وی از انجمن معارف شدند.
چون درگیری میان انجمن معارف و
میرزا حسن رشدیه حادث شد، رقابتی میان این دو شکل گرفت و در نهایت امر نیز
برنده این رقابت میرزا حسن بود؛ چرا که سرانجام دولت مدارس متعددی با شیوه
آموزشی رشدیه در سراسر کشور ساخت. اتفاقی که برای «اسماعیل گاسپرالی»،
اصلاحگر آموزش و پرورش مسلمانِ روس رخ نداد، چرا که حمایت دولتی از وی
صورت نگرفت.
اما رشدیه در 97 سالگی و در قم چشم
از جهان فروبست. در وصیتنامه او چنین آمده است: « مرا در محلی به خاک
بسپارید که شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود».