/خیاباننوشت/3
حرفهای ناتمام راننده در شبی که چهارشنبهسوری ساکت بود
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام خراسان - ساعت هشت شب است و در سه راه ادبیات منتظر تاکسی ایستادهام.
هوا سرد است. انگار نه انگار قرار است تا 30 ساعت دیگر بهار رسماً پیدایش شود. خیابان هم کمی تاریک و سوتوکور است و شباهتی به شب چهارشنبهسوری ندارد. ماشین میرسد. سوار میشوم. راننده، جوانی 24 ساله است. این را بعدا از حرفهایش میفهمم. اولین گلایهاش از هوای مشهد یا به تعبیر خودش هوای مریض مشهد است. میگوید «آدم در این هوا واقعا نمیداند چه بپوشد. ظهر از گرما عرق میکنیم و شب آنقدر سرد میشود که میلرزیم.» دومین گلایهاش از ترافیک و شلوغی خیابانهاست. میگوید «مردم آنقدر میگویند "ندارند ندارند" اما همه هم مشغول خرید هستند و خیابانها به شدت شلوغ است. من که امسال هیچ چیزی نخریدم. مگر مجبورم بروم در این گرانی چیزی بخرم. خدا شاهد است شلواری که دو ماه پیش در مغازه دوستم 80 هزارتومان بود را الان به قمیت 180 هزار تومان میفروشد. مغازه دوست دیگرم که اصلا مانتوی زیر 200 هزارتومان ندارد.»
بعد از تمامشدن حرفهایش درباره گرانی و تحریم آجیل در تهران در مورد چهارشنبهسوری میگوید «چند شب پیش دوتا مسافر داشتم که یک میلیون و دویست هزار تومان ترقه و نارنجک گرفته بودند. ما یک میلیون و دویست داشته باشیم برای خودمان یک عالمه چیز میخریم اینها میروند ترقه و نارنجک میخرند. شما فردا برو سمت هاشمیه تمام آسفالتها را اینها کندهاند ازبس که نارنجک انداختهاند. وقتی یکی مشکلات نداشته باشد دنبال این برنامهها میگردد.»
از او میپرسم آن دو مسافرتان ترقهها و نارنجکها را از کجا خریده بودند که میگوید «یک مغازه هست در وکیلآباد که از این چیزها میفروشد. بعضی مغازهها قایمکی میفروشند. الان شما برو دم پنجراه، پر است. یارو ایستاده و هی میگوید ترقه ترقه»
با هیجان ادامه میدهد: سیافجی هم دارند. سیافجی یک چیزی مثل نارنجک است. یک تکه سیم باروت روی آن رفته، مثل ترقهها. وقتی میزنی آسفالت را میکَند. اگر زیر پای کسی انداخته شود در جا پایش قطع میشود. الان هاشمیه از همانها میانداختند. سیافجیها گران هستند؛ شاید هر کدام صد هزارتومان باشند.»
از جایی به بعد دیگر حرفهایش را نمیشنوم. ذهنم به رصد اخبار چهارشنبهسوری مشغول شده و چند کلیپ هم در همین موضوع میبینم. روی همرفته تا حالا چهارشنبهسوری بیخبرتر و احتمالاً بیخطرتری را پشت سر گذاشتهایم. ماشین تکان کوچکی میخورد و گوشم دوباره حرفهای راننده را می شنود «بیشتر بالاشهریها میروند کوهسر، کوهستان پارک خورشید .90 درصد آنها میروند آنجا. الان بروی آنجا پر مأمور است. جدیدا یاد گرفتهاند هر سال آنجا میروند.الان که آنجا هیچکس رفتوآمد نمیکند. ماشین ها آنجا نمیروند چون جلوی ماشینها ترقه میاندازند و فاتحه ماشینهای مردم را میخوانند. ولی خوب کار اشتباهی است. اگر یک زن حامله باشد یا یک آدم پیر قلبش بگیرد چه؟»
همینطور که راننده مشغول حرف زدن است در خیابان شهید کاشانی به نقطهای میرسیم که عدهای که به نظر میآید جوانان یک مسجد یا هیئت باشند مشغول توزیع شربت بین مردم هستند. راننده به آنها اشاره میکند و میگوید «این کارها را میکنند که سر جوانها را گرم کنند و آنها امشب به سمت ترقهبازی نروند». در جوابش میگویم اما احتمالا توزیع این شربتها بهخاطر میلاد حضرت علیست.
راننده حرفم را تایید میکند و ترجیح میدهد چانه گرمشدهاش را صرف ریشهشناسی سنت ترقهبازی کند. میگوید: "ترقه دراصل مال چینیهاست. آنها روزی به اسم ترقه بازی دارند. میروند در یک مکانهای خاص همه میایستند و ترقه میاندازند. آنها چندتا ترقه میاندازند و تمام. دیگر مثل ایرانیها شورش را در نمیآورند که زیرپای طرف یا توی مغازه ترقه بیندازند.»
همینطور که مشغول حرف زدن است، به آسمان اشاره میکند و میگوید «نگاه کن نور زد توی آسمان. بگذار ببینیم دوباره هم میزنند. از این فشفشه هفت رنگها بود. اینها هم گران هستند. پریسال دانهای 14 هزارتومان بود. مثلا من دوتا سرویس باید بروم تا بتوانم یکی از اینها بخرم.» بعد از دیدن نور در آسمان یادم میآید در طول مسیر فقط یک یا دوبار آن هم به صورت خیلی خفیف صدای ترقه شنیدهام.
او در مورد اینکه چه افرادی به سمت ترقه بازی میروند نظر جالبی دارد و میگوید « اینها که یک و دویست به ترقه و نارنجک پول میدهند بچه دکتر و مهندس هستند. حقوق پدر و مادر آنها مثل ما کارگرها که نیست. چند روز پیش یک مسافر داشتم که باید به کمرش مایع استخوانی میزد، گفت تو به جای پسرم هستی بیا کارهای مرا انجام بده، پولش را میدهم. رفتیم پیش دکتر. سه تا آمپول خریدیم، شدند یک و سیصد. باید هر هفته یک کدام را میزد. یارو فقط 400 هزارتومان گرفت که آمپول را به گودی کمر آن پیرزن بزند. وقتی آن خانم دهتا مریض را در عرض ده دقیقه راه بیندازد و چهار میلیون میگیرد، معلوم است وقتی بچهاش دو میلیون بخواهد سریع به او میدهد. پول برای آنها ارزشی ندارد که!»
آدمها و مغازهها آرام از پنجره ماشین عبور میکنند. راننده حالا از چالهچولههای خیابان می گوید. شاید بیاتفاقی این بیرون، باعث شده او با خیال راحت از هر دری سخن بگوید. بار دیگر نور زرد، آسمان را کمی روشن میکند. دو نوجوان خود را از پیادهرو جدا می کنند و به کنار خیابان میرسانند تا بدون مزاحمت شاخوبرگها آسمان را نظاره کنند. برای چندلحظه تقریبا همه سرشان را بالا میگیرند. نور زرد فرومینشیند و دوباره همه راهشان را میگیرند و میروند.
مشهد، سهراهادبیات - کاشانی، بیستوهشت اسفند نودوهفت
زهرا انصاری، خبرنگار ایسنا- منطقه خراسان
انتهای پیام
-
چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۱۴:۴۰
-
۵۹ بازديد
-
ایسنا - اجتماعی - خراسان رضوی
-
پیام خراسان
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/143736/