به مناسبت سالگرد درگذشت نقاش فرانسوی؛
«پل سزان» و نقاشی به مثابه هارمونی متناسب با طبیعت
دوشنبه 30 مهر 1397 - 2:32:14 AM
ایسنا
|
|
پیام خراسان - پل سزان راه رسیدن به مدرنیسم قرن بیستم را چه از نظر مفهومی و چه از نظر بصری هموار کرد. آثارش ارتباط محکم و اساسی میان مفاهیم ناپایدار امپرسیونیسم، متریالیسم و جنبشهای هنری فوویسم، کوبیسم، اکسپرسیونیسم و حتی آبستره شکل میدهد. پل سزان» (Paul cezanne) نقاش بزرگ فرانسوی در 19 ژانویه 1839 در «اکسن» پرووانس Aixe –en – province» » واقع در جنوب فرانسه متولد شد. سزان در اکسن که «امیل زولا» نیز در آنجا تحصیل می کرد، درس می خواند و پیوند دوستی میان آن دو از همانجا آغاز شد. وی نخست تمایلی به «رمانتیسم» نشان داد. اشعار «بودلر» را حفظ کرد و از موسیقی «واگنر» لذت میبرد. تأثیر«زولا» که بعدها پیشوای نویسندگان «رئالیست» شد، او را به این مکتب متمایل ساخت. پدر سزان میل داشت پسر را جانشین خود سازد و با «پل» که علاقه ی وافری به نقاشی داشت مخالفت می کرد. همین مخالفت سبب شد که «پل» وارد دانشکدهی حقوق شده و ضمنا در بانک پدرش، مشغول به کار شود. در سال 1859 سزان در همه کلاسهای آموزش نقاشی که در شهرش وجود داشت شرکت میکرد. بعد از آنکه در سال 1861 به تشویق «زولا» به «پاریس» رفت و نزدیک او اتاقی گرفت، در این هنگام مبارزه ی دیگری برای او آغاز شد؛ زیرا سزان میدید که قادر نیست درسها و کار مرتب هنرستان را تعقیب کند؛ با آنکه خیلی کار میکرد و خیلی زحمت میکشید، پس از دو سال و نیم در امتحانات ورودی «بوزار» پاریس رد شد. وی در پاریس با «کامیل پیساروC.Pissarro » نقاش بزرگ «امپرسیونیست» آشنا شد و به راهنمایی او به شیوهی «امپرسیونیسم» تمایل یافت. در 27 سالگی نخستین بار تابلویی به «سالن پاریس» برای نمایش فرستاد اما چون اعتنایی به اثرش نکردند در اعتراض نامه ی خود چنین نوشت: «من نمیتوانم داوری بی پایهی کسانی را که برای قضاوت آثارم برنگزیدهام، بپذیرم.» نمیشود از نقاشی مدرن و امپرسیونیسم نوشت و از پل سزان یاد نکرد. در ترکیببندی و رنگآمیزی آثار به جا مانده از او، استواری و نوآوری موج میزند. نقش این نوآوریها در آثار پیکاسو و ماتیس به خوبی دیده میشود و هر دوی آنها به الهام و تاثیر گرفتن از او به دفعات اشاره کردهاند. سزان در نهایت تصمیم گرفت به رنگها، خطوط و فرم بهعنوان جنبههای جدانشدنی از آنچه انسان بهعنوان تصویری از طبیعت از طریق چشمهایش دریافت میکند، احترام بگذارد. از گفتههای امپرسیونیستها درباره این که نقاشی ابتدا بازتابی از دریافت بصری است، ناراضی بود. سزان برای تبدیل تمرین هنریاش به نوعی تازه از دیسیپلین تحلیلی جستوجوی بسیار کرد. بوم نقاشی در دستان او همچون صفحه نمایشی بود که احساسات بصری هنرمند را در نگاههای دقیق و تکراریاش به یک سوژه را، به تصویر میکشید. سزان رنگدانهها را با ضرب قلمهای علمی، منقطع و پشتسر هم روی بوم اعمال میکرد، گویی که یک نقاشی را به جای آنکه رسم کند، بنا میکند؛ به همین دلیل نقاشیهایش یک ایدهآل معماری است که هر قسمتی از آن روی بوم نقاشی همچون بخشی از بنا خودنمایی میکند. در نقاشیهای سزان، حتی یک سیب ساده بعد تجسمی را باید نشان دهد، بهگونهای که انگار هر آیتم نقاشی منظره، پرتره یا طبیعت بیجان فقط از یک سو مورد بررسی قرار نگرفتهاند و همه زوایای آنها و ویژگیهای مواد سازنده آنها به خوبی در نظر نقاش قرار داده شده است. چنین است که پل سزان نقاشیها را تنها یک کپی از منظره و تصویر روبهرویش نمیداند و آنها را «یک هارمونی موازی با طبیعت» میخواند. این همان نمود تحلیلی سزان است که تمرینی زمانبر بود تا وی را به کوبیستهای آینده و استادی مسلم رهنمون کند. سزان از هنرمندانی نبود که در پژوهش خویش آسان به مقصود میرسند، بلکه حیات هنری او یک رشته تلاش مداوم بود و آسان راضی نمیشد و چون از عهده نقشی که در نظر داشت بر میآمد، نقش دشوارتری پیش میگرفت. اولین نقاشیهای روغنی سزان روی پالتهای محزون اجرا شده بودند؛ نقاشیها عموما از لایههای ضخیم ایمپاستو بودند که حس سنگینی به ترکیببندیهای نقاشی میداد. او مرتب نقاشیهایی را برای نمایشگاه Salon ارسال میکرد که همگی رد میشدند، در نتیجه او مجبور بود دائم به شهر زادگاهش برای تامین هزینههایش برگردد. سال 1870 یک تغییر اساسی در زندگی سزان رخ داد که تحت تاثیر دو فاکتور بود: مهاجرتش به لِستَک (L’Estaque) در جنوب فرانسه (برای فرار از خدمت سربازی) و ارتباط نزدیکش با کامی پیسارو، یکی از امپرسیونیستهای سرشناس و جوان. در 1873 نقاشیهایش را در سالن طردشدهها (Salon des Réfuses) به نمایش گذاشت و نقدهایی که به آثارش وارد شد به او ضربه شدیدی وارد کرد. در یک دهه بعد از آن بیشتر نقاشیهایش را به دور از پاریس و در اکس یا لستک میکشید و پس از آن در هیچ نمایشگاه گروهی غیر رسمی شرکت نکرد. تجربه پل سزان در نقاشی از طبیعت به او کمک کرد تا تئوری هنری خودش را داشته باشد. او تلاش کرد تا از لحظه گذر تصویری جدا شود، چیزی که بسیار مورد توجه و علاقه امپرسیونیستها بود؛ به جای آن، او وجهههای دائمی و واقعی سوژههای اطرافش را جستوجو و ترسیم میکرد. رنگها و فرمها المانهای غالب ترکیببندیهای او شدند تا او را از قوانین سخت پرسپکتیو و اصول نقاشی که در دانشگاهها و آکادمی مبنا بود، رها کنند. به تصویر کشیدن واقعیت هرگز مبنای نقاشیهای سزان نبوده است؛ بلکه به گفته خودش او «به چیزی ورای واقعیت» میاندیشیده است. در نقاشیهای دوران پختگی و بلوغ سزان، رنگها و فرمها وزن تصویری یکسانی دارند. اولین ابزارهای ساخت پرسپکتیو تازه شامل همبستگی رنگهای گرم و سرد در حضور فرمها بود. نور نه تنها دیگر با سوژههای نقاشی شده «بیگانه» نبود، بلکه از آنها سرچشمه میگرفت. پل سزان به جای وهم و خیال، به جستوجوی وجود میپرداخت و به جای سهبعدی تصنعی، حقیقت دوبعدی را میجویید؛ این اصول نقاشی در آثار پرتره و طبیعت بیجان وی دیده میشود. در سالهای 1880 تعداد زیادی نقاشی از طبیعت بیجان کشید که ژانر نقاشی دو بعدی را با تغییرات بنیادین مواجه کرد. مهمترین ویژگی این نقاشیهای طبیعت بیجان، تغییر واضح از توجه به سوژهها به رنگها و فرهایی بود که از طریق سطح و خطوط با بیننده ارتباط برقرار میکردند. این رهایی از رنگها و فرمها اصول پایهای کوبیسم، اکسپرسیونیسم و تا حدودی آبستره را شکل دادند. دهه آخر زندگی پل سزان به دو اصل تصویری محدود شد: یکی از آنها نقاشی کوه سنت-ویکتور (Mont Sainte-Victoire) بود، کوهی که منظره زیبایی در شهر زادگاهش بوجود میآورد و مجموعه نقاشی دیگری بود که تنشویان (Bathers) نام دارد و شامل پیکرههای برهنه است؛ آخرین نقاشی از این مجموعه از نظر نوع ترکیب شدن رنگ و فرم، به شدت آبستره است. پل سزان در سالهای آخر زندگی، از افسردگی شدید و دیابت رنج میبرد و همین موضوع او را از بسیاری از دوستان و اقوامش دور نگه داشته بود؛ وی در 22 اکتبر 1906، بر اساس بیماری ذاتالریه در خانه خانوادگیاش در شهر اکس درگذشت.
http://www.khorasan-online.ir/fa/News/109167/«پل-سزان»-و-نقاشی-به-مثابه-هارمونی-متناسب-با-طبیعت
|