پیام خراسان
درباره بمب؛ یک عاشقانه؛
حتی زیر بمباران هم می‌شود گفت‌وگو کرد
چهارشنبه 5 دی 1397 - 11:35:35 AM
ایسنا
پیام خراسان - «بمب؛ یک عاشقانه» روایتی تاریخی از یک فقدان تاریخی است؛ فقدان بزرگ گفت‌وگو که با وجود کاسته شدن از قدرت ایدئولوژی نسبت به دهه 60 اما همچنان جای خالی آن حس می‌شود.
ب «بمب؛ یک عاشقانه» در برهه‌ای حساس از تاریخ جنگ روایت می‌شود؛ دورانی که فرسایش جنگ برای طرفین درگیر به وضوح روشن شده است. عراق به عنوان پیش‌درآمدی بر مجموعه عملیات‌های بهار سال 1367 موسوم به «توکلنا علی الله»، رو به دور پنجم جنگ شهری و موشک‌باران می‌آورد تا مقاومت جامعه را بشکند و برای رویدادهای جنگ فصلی تازه ایجاد کند.جامعه‌ای که اکنون شاهد فرار جوانان از جبهه‌های جنگ است.
از سویی در «بمب؛..» به خوبی هویداست که نسل نوجوان پس از انقلاب به نوعی با حرکات خودآگاه سعی در شکستن پوسته ایدئولوژیک جامعه دارد. شعارهای «مرگ بر...» را تحت سیطره مدیر مدرسه بدون آگاهی سر می‌دهد و فضایی شوخ به تصویر می‌کشاند. حتی نمی‌داند که جز شرقی و غربی استراتژی وقت سیاست خارجی جمهوری اسلامی مربوط به کدامین دو ابرقدرت وقت است.
از همان ابتدا هویداست که قطب اول روایت فیلم مربوط به زوجی جوان است. زوجی که در دقایق ابتدایی فیلم با پیمان معادی معرفی می‌شود و از ظواهر او به عنوان فردی مشغول در دستگاه حاکمیت، چنین به دست می‌آید که او در زمره نیروهای انقلابی یا حتی متظاهر به آرمان‎‌های انقلابی نیست. اما در چگونگی باورهای او نیز تشکیک وجود دارد و اطلاعات درخوری به مخاطب داده نمی‌شود.
از همان ابتدا و از لابه‌لای صحبت‌های معادی با همکار خویش در مدرسه مبرهن است که معادی دچار چالشی مهم در خانواده نوپای خویش است و سختی این گره در ناتوانی معادی در گفت‌وگو با همسر خویش است. مسئله‌ای که معادی به وضوح از آن طفره می‌رود.
قطب دیگر روایت فیلم، پسر نوجوانی است که از قضا در همان مدرسه تحصیل می‌کند. مدرسه‌ای که به دنبال آموزش‌های ایدئولوژیک حاکمیت است و گسست نسل پسر نوجوان مانند سایر همکلاسی‌های او از این باورها مشخص است. به موسیقی‌های غربی گوش می‌دهد، غربی می‌رقصد و قس علی هذا. در حقیقت پسر نوجوان تلاشی آگاهانه برای شکست پوسته ایدئولوژیک جامعه ندارد و مطابق مقتضیات غریزه خویش چنین عمل می‌کند.
هر دو قطبی روایت در یک فضای رعب‌انگیز و وحشتناک بمب‌باران روایت می‌شوند؛ جایی که بوی مرگ به مشام همه می‌رسد. آژیر وضعیت قرمز همچون صور اسرافیلی است که خلایق را به جنب‌وجوش وا می‌دارد. همه برای بقا می‌جنگند و پناهگاه زیرزمینی واحد مسکونی، مامنی برای تمامی ساکنین است.
شروع درگیری مخاطب از سکانسی آغاز می‌شود که بستگان یکی از همسایگان نیز به پناهگاه می‌آیند. چشم پسر جوان به دختری می‌افتد که گویی هم‌سن و سال اوست. بیشتر از هر مسئله‌ای غرقِ نگاه شدن پسر نوجوان نیز دلالت بر ساختار اجتماعی وقت دارد. جامعه‌ای که اندک اندک میان روابط دختر و پسر دیوار حائل ایجاد می‌کند و زیست اجتماعی این دو جنس را محدود به هم‌جنسان خویش می‌کند. خصوصا در دوران بلوغ این دگرگونی‌ها و توجه به همسالان از جنسی دیگر، طبیعی است. 
مسئله دیگر که جنس این رابطه را برملا می‌‎کند، توجه پسر نوجوان به موی دختر است. این مسئله با نشانه‌هایی چون به داخل روسری فرستادن اندک موی بیرون آمده توسط دخترک با مداد هویداست و یا در سکانسی دیگر که با دست این عمل را تکرار می‌کند. مو و گیسوان سیاه در باورهای سنتی ایرانی جایگاه بسیاری دارد و اشعار و مدایح بسیاری در باب آن سروده شده است. گویی چنین توجه پسر به طره دخترک، نشان از برخاستن این علاقه بر پایه باورهای سنتی ایرانی دارد.
در پایان دیدار اول، مداد دخترک جا می‌ماند و پسر نوجوان آن را بر می‌دارد. همچون نشانی از معشوق که در جهان موانع و ممنوعیت، یاد او را باقی نگه دارد. اینجا نخستین موضوع فیلم مبرهن می‌گردد؛ تمسک به نمادها برای بقا. بقایی که گاهی در ایجاد یک ارتباط کلامی ساده تعریف می‌شود.
در قطب دیگر روایت، با جهانی دیوارکشیده روبه‌رو هستیم. جایی که لیلا حاتمی و پیمان معادی در یک قطع رابطه کلامی به سر می‌برند و سعی در پنهان کردن آن نیز دارند اما تلاشی بیهوده است. در جهانی که هر لحظه ممکن است با جان باختن هر یک، حسرتی بزرگ بر دل بماند پس از بمبارانی وحشتناک، طرفین با دیدن هم اما کلامی در باب نگرانی سلامت ماندن و یا سهمگین بودن انفجار رد و بدل نمی‌کنند. تنها از نگاه نگران می‌توان چنین فهمید که این دیوار کشیدن‌های غیرمنطقی دوام نمی‌آورد.
در دیدار پدر همسر با معادی، بخش‌های دیگری از شخصیت پنهان معادی آشکار می‌شود. او را نماینده یک گذار اجتماعی و معرفتی می‌نامد. شخصیتی که کتاب‌های متعددی خوانده و می‌توان وی را در جرگه روشنفکران وقت قرار داد اما اینکه چگونه روشنفکری است بر ما مشخص نیست. اما هر چه هست، با مشکلی بزرگ درگیر است. نزاع سنت و مدرنیته؛ جایی که فرد با برخاستن از نهادهای سنتی جامعه و پرواز به سوی مدرنیته اما همچنان برخی وابستگی‌های فرهنگی سنتی وی را دچار چالش می‌کند.
آنچه از زبان پدر لیلا حاتمی به عنوان مشکل بیان می‌شود؛ خبر زنده بودن برادر معادی است. فردی که در جبهه‌های جنگ ایران و عراق حضور دارد و گویی خبر از شهادت او مخابره شده بود اما اکنون در عراق اسیر است. از برادر معادی و نحوه ارتباط او با حاتمی و خود پیمان معادی اطلاعی در دست نیست؛ اما مسئله اصلی آن است که طی تلقینات معادی، ارتباطی عاشقانه میان برادر او و همسرش پیش از ازدواج برقرار بوده است. موضوعی که پدر حاتمی آن را رد می‌کند و ریشه آن را در تلقین‌های نادرست مردم می‌داند.
اوج روایت قطب اول جایی است که پدر لیلا حاتمی از معادی درخواست می‌کند که تکلیف این برزخ زناشویی را مشخص کند؛ درخواستی که به مثابه آخرین حربه برای حفظ این زندگی است و خاکستر عشق را دوباره شعله‌ور سازد یا آنکه خود نیز از شرایط مذکور به تنگ آمده است. چنین درخواستی سبب می‌شود که اندک خللی در دیوار میان خویش و لیلا حاتمی ایجاد کند. اتفاقی که به عقیده نگارنده، پیام فیلم را هویدا می‌سازد.
در قطب دیگر داستان، پسر نوجوان در دیدارای دیگر سعی دارد با لطایف‌الحیل کودکانه نظر دخترک را جذب کند. او نیز دست به دامان نماد می‌شود؛ سایه کبوتری در حال اوج را با دستانش به نمایش درمی‌آورد. از سویی دیگر متوجه هم مقطع بودن یکدیگر می‌شوند. پسر در تلاشی مضاعف دفتر هندسه برای دختر فراهم می‌کند؛ با مصونیت حضور در نماز جماعت مدرسه که گویا مسئله مهمی برای مدیر مدرسه است توانسته دفتر همکلاسی‌اش را برباید. در چنین جایی اولین تعریف معشوق از عاشق صورت می‌گیرد. اولین ارتباط کلامی صورت می‌گیرد. چنان جذبه به جان پسرک می‌اندازد که قصد می‌کند راز مگو را به دخترک بگوید، اما نه با کلام بلکه با کنشی دیگر و نامه‌نگاری.
در قطب دیگر ماجرا اما با ایجاد اولین ارتباط از سوی معادی، لیلا حاتمی با خشمی فراوان سخن می‌گوید. خشمی که تلاش دارد دیواری که معادی به صورت یک‌طرفه کشیده است را بشکند. دست از رفتارهای سلبی بردارد و جای کنش‌های گُنگ و نامفهوم با او سخن بگوید. حاتمی همپچون پدر بیان می‌کند که مسئله‌ای میان برادر معادی و او وجود نداشته است. در اینجاست که معادی متوجه می‌شود او با دیوار کشیدن تنها برزخ ایجاد نکرده بلکه شریک زندگی خویش را وارد جهنم کرده است.
روز بعد و پس از بمباران مکانی نزدیک مدرسه،مدام تماسی از سوی خانواده افراد با مسئولان درون مدرسه صورت می‌گیرد. نگاه معادی مدام به تلفن است که آیا با او نیز تماس گرفته می‌شود؟ آیا حاتمی نگران احوال او می‌شود؟ گویا در زمانی که معادی مشغول مراقبت از سالن امتحانات بود، تماسی صورت گرفت. اتفاقی که خبر از نماد و کنش مرموز نبود؛ این بار خبر از صراط مستقیم مکالمه بود.
معادی شاخه گلی می‌خرد. با ترس و پنهان‌کاری آن را در آشپزخانه می‌گذارد و سریع مکان را ترک می‌کند. صدالبته که حاتمی متوجه شده اما تقیه می‌کند تا همسر کار خویش را انجام دهد. دوباره معادی به نماد دست می‌یازد. پاسخ متقابل نیز چنین است. دو کلاه کاسکتی که خریداری شده همچنان به زوج بودن در عین متفاوت بودن اشاره می‌کند.
سرانجام معادی لب می‌گشاید. دست از «اَکت»های معنادار گنگ برمی‌‎دارد و می‌گوید که همسرش را دوست دارد. اما گویی آشنا نیست. پس از چند جمله محدود به سلاحی جذاب اما دهشتناک مسلح می‌شود؛ کنایه انداختن. به نحوه آرایش کردن حاتمی صفت «ناشیانه» می‌دهد اما با اضافه کردن صفت «خوشگل» جمله را زیبا می‌کند و از زهر آن می‌کاهد. طرف مقابل نیز چنین است؛ در صحنه‌ای نیز حاتمی به سبب نظم افراطی معادی او را هدف طعنه قرار می‌دهد. گویی چنین است که این دو نفر با صدای رسا می‌گویند نمی‌توانیم با یکدیگر مکالمه کنیم؛ یا قهر یا کنایه.
سمت دیگر روایت اما ناکامی مطلق است. پس از آخرین امتحان پسر نوجوان از تهران خواهند رفت. پسر نامه به دست معشوق نرسیده و مداد صورتی رنگ دخترک را بیرون می‌آورد. آن‌ها توتِم‌های او بودند. اشیایی که از روح معشوق در آن‌ها دمیده شده بود. اما پسرک سعی در نابود کردن آن‌ها می‌کند. مداد را می‌شکند اما نامه به سبب تلقی منبع تقلب بودن به دست معادی می‌افتد. پسر نالان و با تصور بی‌آبرو شده تهران را ترک می‌کند. دخترک اما گویی اندک اندک مهر به دل او نشسته، همچون پسر کبوتری را به نمایش در می‌آورد اما خیلی زود دیر می‌شود، عاشق رفته است.
چه در ارتباط معادی و همسرش و چه ارتباط پس نوجوان با معشوقه‌اش، حلقه مفقوده گفت‌وگو است و آنچه مسئله را پرمناقشه می‌کند دست یازیدن به نماد است. در این مسئله هم سنت ایرانی دخیل است و هم سیطره ایدئولوژی بر جامعه. سنت ایرانی گویی شرم‌آلود است و برای نسل‌های پی‌در‌پی بیان جملات عاطفی و محبت‌آمیز گویی سخت‌ترین کار ممکن. از سویی ایدئولوژی چنان با جامعه کرده که افراد رو به یک سکوت اجباری می‌آورند؛ چون چاره‌ای جز تکرار ندارند؛ چون مانند مدیر مدرسه می‌شوند که با وجود سواد اندک سیاسی و ناتوانی مجبور به خطابه شده و زبان کوچه- بازاری را به خدمت پولتیک در می‌آورد.
این گرفتاری برای نسل حاضر در برزخ سنت و مدرنیته بیش از سایرین است؛ چرا که از بسترهای سنتی برخاسته‌اند اما نه آشنایی درست با اقتضائات ارتباط مدرن دارند و نه اینکه دلشان با عرف جامعه است. یک منازعه درونی و تضاد رفتاری هویدا می‌شود، به سان پرنده‌ای که پرواز می‌کند اما همچنان زنجیر در پا دارد. پر می‌زد اما اوج نمی‌گیرد. 
روایت عاشقانه معادی و حاتمی چندان شباهتی به روایتی پست‌مدرن ندارد؛ چرا که دو شخصیت این روایت فاقد مولفه‌های مدرن هستند. همچنان در مرحله خوداظهاری مانده‌اند و با راه ارتباطی طعنه به جا مکالمه شناخت چندانی از خود و دیگری ندارند.رابطه معادی و حاتمی به طور بارزی تعلیق میان تجدد و سنت را روایت می‌کند.
در میان نسل نوجوان که در حال خدشه‌دار کردن سیطره ایدئولوژی است، کار چندان آسان نیست. برای او ایدئولوژی همچون دیوی نیست که منفعلش سازد. عکس «مدونا» و کاست موسیقی غربی را به مدرسه می‌آورد، پس از پایان کلاس‌ها سر از مدرسه دخترانه در می‌آورد و روی دیوار توالت از فراغ یار می‌نویسد. اما او نیز نمی‌داند که برای ارتباط چه کند. در این بین تفاوت بزرگی در میان است و آن هم اینکه نسل او همچنان در بسترهای سنتی زیست می‌کند اما زود متوجه تضادها شده است.
هر چند که فیلم دچار نواقص جدی است و روایت عاشقانه معادی و حاتمی از ضعف‌های جدی برخوردار است اما فیلم معادی در نهایت امر این پیام را مخابره می‌کند که چرا گفت‌وگو نکنیم؟ چرا که در این گذار طولانی و پرپیچ و خم ایرانی به مدرنیته، تنها شتاب‌دهنده ممکن تکه گمشده گفت‌وگو است. گذر زمان کمی اوضاع را بهتر کرده و نسل نوجوان «بمب؛...» دچار چالش‌های گذشته نیست. اما همان نوجوان‌های گذشته که امروز به قامت معادی درآمده‌اند دچار همان لکنت قدیمی‌اند؛ چه در حوزه عمومی و چه در حوزه شخصی زندگی خود.


http://www.khorasan-online.ir/fa/News/125211/حتی-زیر-بمباران-هم-می‌شود-گفت‌وگو-کرد
بستن   چاپ