پیام خراسان - عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد گفت: زیست گرایی باید با اخلاق توام باشد. مسئله اصلی این است که انسان در دقایق پایانی از تاریخ چند میلیارد ساله حیات روی صحنه ظاهر شده است مانند تئاتر یک ساعتهای که هنرپیشه آن در چند ثانیه پایانی روی صحنه بیاید.
به گزارش ایسنا- منطقه خراسان، امید میرشمسی در جلسه نقد و بررسی کتاب در جستوجوی طبیعت که در فروشگاه کتاب انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد برگزار شد، در خصوص نویسنده این کتاب اظهار کرد: کسانی که ویلسون را میشناسند، میدانند که بدون تردید در حال حاضر او به دلیل تالیفات، مقالات و کتابهای زیاد و تاثیراتی که در علم بیولوژی داشته، یکی از معتبرترین زیست شناسان دهههای اخیر است. به طبع تحلیل هر نوع از نوشتههای او میتوانند مقداری چالش برانگیز یا سخت باشد.
وی عنوان کرد: ویلسون در 27 سالگی این مفهوم را در اکولوژی مطرح میکند که گونههای جانوری که در یک منطقه زندگی میکنند، بیشترین تفاوت را نسبت به یکدیگر پیدا میکنند. حدود نیم قرن پیش اولین نظریه خود یعنی بیوجغرافیای جزایری را در سال 1967 با مک آرتور پایه ریزی میکند.
میر شمسی با بیان اینکه ویلسون به عنوان تلفیقگر نیز تعلیفات زیادی دارد، اظهار کرد: کتاب مورچهها ی ویلسون که با همراهی یکی از دوستانش به تحریر درآورده، در واقع کاتالوگ تمام گونههای مورچههای دنیاست. این کتاب حدود 3.5 کیلوگرم وزن دارد.
تاثیرات مشهود ویلسون در پیشرفت علم زیستشناسی
این زیستشناس خاطرنشان کرد: هرچه جلو میرویم متوجه تاثیرات بیشتر ویلسون در پیشرفت علم زیستشناسی میشویم. برای مثال او نظریه زیست شناسی اجتماعی را در دهه 80 مطرح میکند. در واقع او به عنوان یک تحلیلگر، تلفیقگر، فهرستنگتر و نوآور در کامل شدن درک پدیدههای طبیعی نقش بسزایی داشته است؛ از همین جهت هر چه این فرد به رشته تحریر در میآورد، میتواند دربرگیرنده حدس های کارشناسانه زیادی باشد و موضوعی باشد که طبیعیدانان یا زیستشناسان دیگر به آن فکر کنند یا آن را کامل کنند.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد بیان کرد: کتاب در جستوجوی طبیعت در سال 1994 یا 1996 میلادی به چاپ رسیده است. این کتاب متشکل از دوازده فصل است. هر یک از این فصلها یک مقاله ادوارد ویلسون است که در بازه زمانی 1975 الی 1993 قبلاً به صورت جداگانه چاپ شده است. حتی بخشی از فصلهای آن عیناً بخشهایی از کتابهای پیشین ویلسون است که مجدداً مورد استفاده قرار گرفته است. بنابراین اگر خواننده این موضوع را بداند ممکن است فکر کند فصلهای مختلف کتاب پیوستگی لازم را ندارد اما با مطالعه کتاب میتوانید خط سیر فکری ویلسون را درک کنید که با چه نظمی این فصلها کنار یکدیگر چیده شدهاند برای اینکه ویلسون از نقطهای به نقطه دیگر برسد و ایده خود را از صفر تا صد بیان کند.
میر شمسی گفت: کتاب سه بخش دارد و چیدمان فصلها به صورتی است که قصد تبیین یک ایده یا فرضیه مطرح شده از ویلسون که او تحت عنوان «بایوفیلیا» یا «زیستگرایی» از آن یاد میکند را دارد. بایوفیلیا را میتوان معادل «زیست دوستی» قرار داد اما مترجم کتاب اشاره کرده است که به نظر میرسد ترجمه بایوفیلیا تحت عنوان زیستگرایی یک فرضیه است که ویلسون دهه 1980 میلادی برای روشن کردن جایگاه انسان و وظیفه او نسبت به سایر موجودات زنده و اجزای طبیعت مطرح میکند.
وی تصریح کرد: این صرفا یک فرضیه اثبات نشده است اما خود ویلسون شواهدی را مطرح میکند که تاحدودی آن را تایید میکند. بایوفیلیا را به هر نوع گرایش ذاتی انسان نسبت پدیدهها و فرآیندهای طبیعی ترجمه میکنند که این گرایشها نمیتواند مثبت یا منفی باشد. ویلسون میخواهد بگوید همه انسانها به صورت ذاتی مکانیسمهای درونیای دارند که نسبت به طبیعت واکنش نشان میدهند.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد بیان کرد: ویلسون در این فرضیه به این نکته اشاره میکند که تمام انسانها از بدو تولد ساز و کارهای عصبی دارند که آنها را با طبیعت ارتباط میدهد. همچنین گرایشاتی وجود دارد که مکانیسمهای شناختی هستند، در سنین مختلف تظاهر پیدا میکنند و حاصل مکانیسمهای اپیژنتثیکی هستند که در کنار ژنها باعث بروز واکنشها میشوند. دلایل مختلقفی ذکر میکند تا روی فرضیه زیستگرایی خود صحه بگذارد که در عنوان کتاب نیز با عنوان غریزه زیستگرایی از آن یاد شده است.
این زیستشناس ادامه داد: بخش اول کتاب چهار فصل دارد که چهار مقاله مجزاست. عنوان این فصلها مار، در ستایش کوسهها، همراه با مورچه ها و مورچه ها و همکاری است. ویلسون در این چهار فصل به چند نکته اشاره میکند از جمله مار و نقش نمادینی که در فرهنگ های مختلف انسانی دارد. ویلسون به این نکته اشاره میکند که ترس از مار یا دیدگاه انسان نسبت به مار ریشه در تاریخ انسان دارد. شاید بخش مهمی که این فرضیه را تایید میکند و دلیل مستحکمی برای وجود گرایش در انسان که ویلسون ارائه میکند در همین فصل باشد.
وی افزود: درواقع او یک دلیل تکاملی تاریخی ارائه میکند و میگوید تاریخ انسان مربوط به هشت یا ده هزار سال گذشته نیست بلکه از زمانی که جنس هومو شکل گرفته، یعنی تاریخی که شاید به صدها هزار سال تا دومیلیون سال قبل برمیگردد انسان در طبیعت در تعامل با موجودات زنده از جمله مارها قرار داشته و از آنها تاثیر میپذیرفته و این ترس ذاتی حتی اگر آنها را ندیده باشیم حاصل یک تاریخ چند میلیون ساله است بنابراین یک ریشه تکاملی دارد. گرچه انسان از طبیعت فاصله گرفته و کمترین میزان ارتباط با طبیعت را دارند اما هنوز ممکن است در خانههایشان خواب مار ببینند و این مدرکی است که انسان در گذشته تعامل نزدیکتری با طبیعت داشته است.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد عنوان کرد: در فصل در ستایش کوسهها راجع به کوسهها و انواع آنها صحبت میکند و بیان میکند گرچه ما همه کوسه ها را با یک نام میشناسیم اما تنوع گونههای آنها زیاد است و 350 گونه وجود دارد که در عین شباهت ممکن است به صورت بنیادین با هم تفاوت داشته باشند. ویلسون میگوید این تنوع حاصل چند میلیون سال زمان است یعنی حدود صد میلیون سال زمان نیاز بوده که این کوسهها شکل بگیرند. انسانها همواره از کوسهها رعب و وحشت دارند در صورتی که آنها خیلی قبل تر از انسان در محیطی های طبیعی وجود داشته و زندگی میکردند.
میرشمسی ادامه داد: در فصل مورچهها ویلسون عامدانه به این نکته اشاره میکند که مورچهها گر چه موجودات بسیار کوچکی هستند اما تنوع زیادی دارند و پیچیدگی بسیار زیادی در ساختار زندگی اجتماعی آنها وجود دارد. به مسئله هوش کلی اشاره میکند و در آن نظریه پیچیدگی را در قالب بررسی یک کلونی مورچه مطرح میکند که آنها چطور با هم همکاری میکنند و این ساختار پیچیده چطور شکل میگیرد که در قالب دو فصل به این مسئله اشاره میکند
وی با اشاره به جذابیت چهار فصل ابتدایی برای خوانندگان، بیان کرد: ویلسون شواهد کلی برای گرایش ما به سمت طبیعت را با اشاره به سه گروه محدود از جانوران مطرح میکند که میتواند مقدمه جالبی باشد.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد گفت :در بخش دوم کتاب ویلسون به الگوهایی که در طبیعت دیده میشود اشاره میکند و برخی از ایدههای خود را که خیلی کم مورد اقبال قرار گرفته مجدداً بیان میکند. در فصل پنجم کتاب به موضوع فداکاری و تهاجم در گونههای موجودات زنده با تاکید بر انسان اشاره میکند و فعالیت های انسان و تاثیر آن در طبیعت را نیز را با عنوان تماشای بشر از فاصله در فصل شش بیان میکند. محتوای اطلاعاتی فصل هفت کمتر از جانب سایر زیست شناسان مورد توجه قرار گرفته. در این فصل ویلسون بیان میکند که آنچه ما تحت عنوان فرهنگ میشناسیم یک فرآورده زیستی است. نظریه ژن فرهنگ را مطرح میکند و میگوید که تغییرات ژنتیکی منجر به ایجاد فرهنگ در یک بازه زمانی طولانی شده است.
این زیستشناس اضافه کرد: محتوای اطلاعاتی فصل پنج و هفت به تعبیر مترجم کتاب کمتر مورد اقبال قرار گرفته. همچنین مترجم به این نکته اشاره میکند که اگر به دنبال مطالعه در زمینه فداکاری، رفتارهای فداکارنه در موجودات زنده یا تکامل فرهنگ هستید منابع بهتری از این دو فصل وجود دارد مانند کتاب «زیست شناسی اجتماعی» خود ویلسون.
وی خاطر نشان کرد: فصل هشتم با عنوان پرنده بهشتی: شکارچی و شاعر عیناً از کتاب زیست گرایی ویلسون برداشته شده. دو نوع نگرش رداکشنیستی و هولیستیک به فرآیندهای طبیعی در این فصل مود بحث قرار میگیرد. بعد از مطالعه بخش دوم کتاب ویلسون فصولی را در آخر قرار میدهد که میخواهد در آن دلایلی برای صحه گذاشتن بر غریزه زیست گرایی در انسان مطرح کند.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد اظهار کرد: فصل نهم کتاب عیناً یک مقاله از ویلسون است با عنوان موجودات کوچکی که جهان را اداره میکنند. همه ما به عنوان انسان یا یک گونه در میان سایر گونههای زیستی از دیرباز با نگرش انسان محوری رشد کردهایم. فکر میکنیم در مرکز عالم قرار گرفته، مهمترین گونه هستیم و نقش حیاتی یا اساسی در طبیعت داریم. در این فصل ویلسون به این اشاره میکند که ما جهان را اداره نمیکنیم بلکه موجودات دیگری هستند که این کار را انجام میدهند، موجودات کوچکی که دنیا را اداره میکنند و اگر آنها نباشند انسان محکوم به فنا است.
اگر گونه انسان را از صحنه روزگار محو کنیم کمترین اتفاق ممکن برای طبیعت میافتد
میر شمسی ادامه داد: ویلسون به این نکته اشاره میکند که اگر گونه انسان را از صحنه روزگار محو کنیم کمترین اتفاق ممکن برای طبیعت میافتد یعنی هر نوع تاثیر منفی که انسان در طول تاریخ حیات خود روی کره زمین ایجاد کرده و هر نوع رد پای اکولوژیکی که باقی گذاشته در طی چند صد هزار سال پاک میشود و طبیعت خود را ریکاوری میکند اما اگر برخی از موجودات زنده که به چشم نمیآیند را حذف کنیم انسانها در مدت کوتاهی از بین خواهند رفت.
میر شمسی گفت: در فصل «فراوانی طبیعت» ویلسون قصد طرح اهمیت سایر گونهها را دارد. گونهها دارای اهمیت هستند، حق حیات دارند و با هم برابرند. او قائل شدن حق حیات برای سایر گونهها را کافی نمیداند زیرا معتقد است چه کسی میخواهد به موجودات بیاهمیتی مانند مورچهها و بیمهرگان حق حیات بدهد؟ چه کسی براجرای این حق نظارت میکند؟ در صورتی که برخی از حقوق جامعه انسانی معطل میماند چه کسی میخواهد حق یک مورچه، عنکبوت و... را ادا کند.
وی بیان کرد: منظور از به رسمیت شناختن حق حیات یک گونه این است که انسان به دلیل نگرش محوری که دارد فکر میکند در مرکز است و خودش برای بودن یا نبودن دیگران تعیین تکلیف میکند. انسان نگرش استثنا گرایانه دارد یعنی میگوید من به هر شکلی از طبیعت اطرافم استفاده میکنم اما در نهایت این من هستم که باقی میمانم.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد عنوان کرد: مسئله اصلی این است که انسان در دقایق پایانی از تاریخ چند میلیارد ساله حیات روی صحنه ظاهر شده است مانند تئاتر یک ساعتهای که هنرپیشه آن در چند ثانیه پایانی روی صحنه بیاید. این گونهها پیش از انسان وجود داشتهاند. ما کوسه سفید را انسان خوار میدانیم در صورتی که در ده سال گذشته تعداد کوسههای سفیدی که به وسیله انسان کشته شدهاند بیشتر از انسانهایی هستند که به وسیله کوسه خورده شدهاند. چه بخواهیم وچه نه این حیوانات در طبیعت حضور دارند ماهیت ذهنی ما نیستند و اگر انسان نباشد هم این گونه ها حق حیات دارند یعنی انسان یک گونه از میلیون ها گونهای است که در طبیعت در طی تکامل ایجاد شده. ما میگوییم باید حق حیات بدهیم در صورتی که حق حیات دارند.
این زیستشناس با اشاره به اینکه اخیراً متوجه تاثیر یک گونه قارچ در درمان ایدز شدهاند اظهار کرد: گونهها دارند به ما سرویس میدهند و حضورشان نوعی ارزش معنوی دارد که انسان باید در نظر بگیرد.
وی ادامه داد: سپس ویلسون بحث اخلاق محیط زیست را مطرح میکند و میگوید زیست گرایی باید با اخلاق توام باشد. او میگوید زمانی که بدانیم گونههای زیادی در محیط اطراف ما وجود دارند که دارای اهمیت زیادی هستند و آنچه ما در مورد گونههای زیستی از موجودات زنده مختلف میدانیم کسر ناچیزی است از آنچه واقعاً در محیط طبیعی وجود دارد باید گرایش خود را عوض کنیم تا بتوانیم آنها را سریعتر بشناسیم یعنی گرایشی به سمت طبیعت، طبیعت گرایی یا طبیعت شناسی داشته باشیم. ویلسون اواخر قرن بیستم مطرح میکند که گرایش کم کم به سمت رونق دوباره علم سیستماتیک خواهد رفت یعنی ما موجودات زنده را شناسایی میکنیم و طبقه بندی میکنیم. لازمه این شناخت این است که ما به علم سیستماتیک بها بدهیم.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد گفت: قرن 21 را عصر نوین اکتشافات نامگذاری کردند زیرا ما باید بخش ناشناخته تنوع یستی را که برای شناسایی سراغ آنها نرفتهایم و میدانیم که تاثیر زیادی در حیات انسان دارند را شناسایی کنیم و پیش از انقراض فهرست کنیم. در حال حاضر در هر ساعت سه گونه جانوری منقرض میشوند و اینها میتوانند گونههایی باشند که ما اصلاً از وجود آنها اطلاع نداشتهایم و ثبت نشدهاند. ویلسون به این اشاره میکند که ما هر گونه ای را که از دست میدهیم به فقرمان اضافه میشود زیرا از سرویسها و خدماتی که آن گونه برای ما دارد محروم میشویم. او میگوید هر گونه جانوری میتواند کلید یکی از معضلات بشری باشد اما هنگامی که ناشناخته، مظلومانه و در خفا منقرض میشوند بشر کلیدهای حل مشکلات خود را دست میدهد.
میر شمسی اظهار کرد: اگر تکامل را گونه زایی در نظر بگیرید آن روی سکه آن انقراض است. انقراض ها به صورت طبیعی اتفاق میافتند، ما در طول دورانهای مختلف زمین شناسی حداقل 5 بار انقراض تودهای داشتهایم. تعداد زیادی از گونهها از بین رفتهاند و بعد طی مثلاً ده میلیون سال بعد خود را بازیابی کردهاند. بر اساس تخمینهایی که زده میشود ممکن است عمر یک گونه جانوری بین یک تا ده میلیون سال باشد و بعد از این دوره زمانی منقرض شده و دو گونه دیگر جایگزین آن میشوند اما فعالیت های انسانی روند انقراض را تسریع کرده است. این روند براساس تخمین ویلسون بین صد تا هزار برابر سریعتر از حد طبیعی اتفاق میافتد.
اغلب زیست شناسان کمترین تعامل با طبیعت را دارند
وی عنوان کرد: اکنون وضعیت طبیعت ایران حال و هوای خوبی ندارد. در زیست شناسی، من کمترین گرایش به طبیعت را در بین زیست شناسان متخصص امروز میبینم. زیست شناسی امروزی به عنوان مد و فشن فقط روپوش پوشیدن و در آزمایشگاه کار کردن شده است. اغلب زیست شناسان کمترین تعامل با طبیعت را دارند و فقط در یک زمان کوتاه دادههای جزئی از طبیعت برداشت میکنند، نهایتاً روی ژن یک جانور کار میکنند و فرضیه یا نظریهای در مورد گونههای زیستی ارائه میدهند.
وی با اشاره به تاثیر آموزش در رفتار انسانها با محیط زیست گفت: زمانی که ارتباط زیست شناسان با طبیعت انقدر کم باشد افرادی که در جامعه هستند چطور میتوانند اطلاعات مفید و موثقی از طبیعت داشته باشند. زمانی افراد جامعه موضوعی را دوست دارند که به آنها آموزش داده شود. در صورت آموزش دادن نهایتاً میتوانیم انتظار داشته باشیم که از طبیعت حفاظت کنند.
گرایش ذاتی انسان به طبیعت در سنین کودکی میتواند سریعتر تکوین پیدا کند
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد با بیان اینکه گرایش ذاتی انسان به طبیعت در سنین کودکی میتواند سریعتر تکوین پیدا کند عنوان کرد: در حال حاضر کودکان بیشتر از حضور در محیط طبیعی و کتاب خواندن در حال تماشای تلویزیون هستند یا تبلت در دست دارند. یک کودک ممکن است تا 10 سالگی به تعداد انگشتان دست هم در طبیعت نرفته باشد و اگر هم رفته صرفاً برای پیک نیک و حظ بردن از محیط طبیعی بوده واگر کنجکاوانه هزارپا یا سوسکی را دیده و خواسته به آن دست بزند پدر و مادر مانع شدهاند و این موضوعات گرایش به طبیعت را که میتوانست تثبیت شود از کودکان میگیرد.
میر شمسی افزود: نتیجه این رفتارها این شده که به طور قطع به یقین ما در ایران هیچ طبیعت شناسی نداریم، زیست شناس متخصص زیاد داریم اما طبیعت شناس نداریم. طبیعت شناس کسی است که زمانی که در محیط طبیعی همراه او هستی بتواند بگوید جنس زمینی که روی آن راه میرویم چیست؟ این رسوبات مربوط به چه دوره زمین شناسی است؟ نوع ابر و احتمال بارندگی را بگوید. صور فلکی را بشناسد، پرندهای که از جلویش رد میشود یا حشرات اطرافش را بشناسد. این گرایش عام به طبیعت تقریبا در هیچ کدام از زیست شناسان ایرانی وجود ندارد و این زیاد جالب نیست.
وی با اشاره به اینکه فقر اینگونه کتابها احساس میشود عنوان کرد: کتابهایی که با گرایش به سمت طبیعت باشند و طبیعت شناسی را ترویج کنند بسیار کم هستند.نکته مثبتی که اخیرا شکل گرفته چاپ و ترجمه چنین کتابهایی است که میتواند حداقل این ذهنیت را در ما بیدار کند که به شکلی دیگری به طبیعت نگاه کنیم تا شاید در سالهای آینده بتوانیم افرادی داشته باشیم که طبیعت شناس واقعی باشند. مکتب فکری ویلسون ارگانسیزم دارد. او به تمام سیستمهای زنده به صورت کلی نگاه میکند و نگاهش به طبیعت برگرفته از این مکتب فکری است و بایوفیلیا نیز از آن مشتق شده است. تنوع زیستی برای انسان ثروت محسوب میشود. در فصول پایانی این کتاب اشاره میشود که تنوع زیستی بخشی از سرمایه ملی هر کشور است.
انسان برای این میزان هوش گونه خشنی است
میرشمسی ادامه میدهد: ویلسون در این کتاب بیان میکند که احتمالاً در طی تکامل یک گونه اشتباهی این هوش را کسب کرده است. انسان برای این میزان هوش گونه خشنی است و شاید اگر گونه دیگری آن را کسب میکرد بیشتر پاس میداشت اما فعلاً انسان است که این شرایط را دارد و طبیعت انسان این است که یک گونه مهاجم است. ویلسون اینگونه تعبیر میکند که هر نوع واکنشی که انسان نسبت به طبیعت دارد به ذات انسان برمیگردد و زیست گرایی از نوع منفی است.
این زیستشناس بیان کرد: تعبیر تکاملی ویلسون این است تاریخ انسان دو میلیون ساله است در این مدت انسان از طبیعت تاثیر پذیرفته با مارها برخورد داشته و یک واکنش منفی در او شکل گرفته. طبیعتاً اگر یک گونه مضر یا خطر آفرین را در نظر بگیریم طبیعی است که واکنش منفی شکل بگیرد زیرا افرادی که واکنش منفی به عامل مضر نشان بدهند ممکن است بیشتر در امان باشند. این مسئله را میتوان در نخستیان نزدیک به انسان هم دید. شامپانزهها نیز حتی هنگامی که در شرایط آزمایشگاهی پرورش پیدا کردند زمانی که در معرض مار قرار میگیرند اعلام خطر میکنند.
عضو هیئت علمی گروه زیستشناسی دانشگاه فردوسی مشهد خاطرنشان کرد: ویلسون در آخرین کتاب خود میگوید انسان بهتر است نصف زمین را برای زندگی آسوده سایر موجودات خالی کند و خودش در نیمه دیگر ساکن شود.در سیستمهای طبیعی ما یک تعادل داریم. هیچ گونهای نمیتواند بیش از ظرفیت از محیط برداشت کند در غیر اینصورت هیچ اکوسیستمی نمیتواند پایداری داشته باشد این انسان است که این کار را انجام میدهد. مثلاً 40 درصد از انرژی خورشید که به زمین میرسد را انسان دلیل نوع زندگیای که تغییر داده به خود اختصاص میدهد. انسان از حالت صیاد گردآورنده به زندگی کشاورزی تغییر ماهیت داده و این ایجاب میکند که میزان برداشت خود را برای بقا افزایش دهد. فصل دوازدهم کتاب راجع به همین موضوع صبحت میکند که آیا انسان خودکش است؟ و آیا روش زندگی که انتخاب کرده نهایتاً منجر به از بین رفتن گونه انسان خواهد شد؟
انتهای پیام
http://www.khorasan-online.ir/fa/News/149320/انسان-در-دقایق-پایانی-از-تاریخ-چندمیلیارد-ساله-حیات-روی-صحنه-ظاهر-شده-حذف-ما-از-طبیعت-مشکلی-ایجاد-نمیکند