پیام خراسان
اسماعیل ات را به مسلخ ببر
یکشنبه 10 تیر 1397 - 7:28:04 AM
ایرنا
خراسان آنلاین -   به مسلخ عشق که پا می نهی، اسماعیل هایت را به قربانگاه می آوری و در برابر شاهد ازلی زانو می زنی که هر آنچه دارم و دلبسته آنم از آن توست ، این رسم عاشقی است.
چقدر سخت است نظم بخشیدن به واژه هایی که بخواهی در قد و قواره یک شهید بگنجد، واژه ها می خواهند لاله های سرخ دشت عشق را توصیف کنند، قلم بر روی کاغذ سنگینی می کند تا واژه ها نظم گیرند؛ چرا که سخن از شهادت است و گوش سپردن به قصه پدری که جامه شهادت بر پسرش پوشانیده است.
هم کلام شدن با آنان که جز خشنودی خدا به هیچ نمی اندیشند و شمشادقدان خود را به دفاع از حرم اهل بیت (ع) ترغیب می کنند، چون برزخی است که تو را در خود فرو می برد، از یک سو غبطه می خوری به این همه اخلاص و از دیگر سو از فهم حس غریبی که از دل والدین شهید می جوشد، ناتوانی.
*خانه شهید
نشانی خانه شهید "حسین هریری" از شهدای مدافع حرم را از بنیاد شهید می گیرم و عزم رفتن می کنم. به نزدیکی کوچه که می رسم بدون دیدن پلاک منزل، با مشاهده بنر بزرگی که عکس شهید بر آن خودنمایی می کند، درمی یابم که به مقصد رسیده ام.
زنگ دوم را که به صدا درمی آورم، در گشوده می شود، خانه کوچک و محقر است اما عکس شهید هریری در ابعاد کوچک و بزرگ در همه جا به چشم می خورد، وقتی به طبقه دوم می روم، با روی گشاده و چهره خندان حاج آقا هریری مواجه می شوم، مرا به درون دعوت می کند.
خانه خیلی کوچک است؛ یک سمت از چهاردیواری هال خانه، از عکس ها و لوح های شهید هریری پر شده؛ مبلمان نو است؛ گویا تنها برای آنانی که پس از شهادت شهید به این منزل رفت و آمد پیدا کرده اند، خریداری شده؛ وگرنه اهالی خانه به پشتی و متکا بیشتر عادت دارند.
از پدر شهید در باره مادر شهید می پرسم، می گوید که بیمار است و چند روزی در کنار یکی از فرزندان بسر می برند تا بهبودی حاصل کند.
در گوشه ای نشسته و از وی در مورد شهید می پرسم و اینکه چند سال داشت که راهی سوریه شد؟
می گوید: شهید حسین هریری، متولد سوم آبان ماه 1368، چهارمین و آخرین پسری بود که خدا به ما داده بود.
او از کودکی در مسیر انقلاب و ولایتمداری زبانزد خاص و عام بود، در تمام دوران نوجوانی و جوانیش در مسجد و هیات و پایگاه بسیج فعالیت می کرد؛ حتی برخلاف جوان های دیگر که اول به دانشگاه می روند و بعد به دوره خدمت سربازی، حسین اول دوره خدمت سربازی را گذراند و بعد به دانشگاه رفت.
خیلی درس خوان بود، استعداد زیادی داشت، در رشته مهندسی عمران تحصیل می کرد تا اینکه شهادت یکی از شهدای هسته ای اتفاق افتاد و او بلافاصله از رشته خود انصراف داد و تصمیم گرفت که در رشته فیزیک هسته ای تحصیل کند.
بعد از اتمام تحصیل در رشته فیزیک، تصمیم گرفت در رشته حقوق درس بخواند، در هنگام درس خواندن توانست در شرکت قطارشهری مشهد استخدام شود و به عنوان یکی از مدیران این مجموعه خدمت کند.
زمانی که مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد رشته حقوق بود، تصمیم به اعزام برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در سوریه گرفت و تحصیلش نیمه کاره ماند.
* اخلاص در شهید هریری موج می زد
وقتی از پدر شهید درباره خصوصیات وی سئوال می کنم برقی از غرور از چشمانش ساطع شده و با افتخار می گوید: بصیرت و بینش؛ اخلاص و معرفت بالا از خصوصیات بارز حسین بود، همیشه نماز سروقت می خواند، از بچه های فعال مسجد و هیات بود. هرچند نماز خواندن و روزه گرفتن جزو وظایف اولیه هر بچه مسلمانی است اما حسین فراتر از این حداقل ها بود، زیرا او هوای نفسش را لجام زده بود.
به من و مادرش بسیار احترام می گذاشت، وقتی از سرکار می آمد، نمی نشست، ابتدا در برابر من زانو می زد و سپس اجازه نشستن می خواست، اعتقاد داشت که دعای من و مادرش برای او مراد و مایه خیر و برکت است.
هیچگاه سعی نکرد خصلت های خوبش را به دیگران نشان دهد مبادا احساس شود که او خودبین است، همیشه کارهای خوبش را به صورت پنهانی انجام می داد. به خاطر خصلت های خوبش مورد اعتماد متدینان بود.
یکبار در کیفش چندین چک سفیدامضا دیدم، گفتم "پسرم شما که اهل معامله نبودی" بلافاصله گفت: "نه، متدینان به من اعتماد دارند و چک های سفیدامضا به من داده اند تا در راه خیر هزینه کنم".
خیلی کم خواب بود، در آستانه عید نوروز یا ماه رمضان به همراه گروهی از بسیجیان شبانه به مناطق محروم حاشیه شهر مشهد می رفت و به نیازمندان کمک می کرد، بعد از شهادت حسین، دوستانش نام آن گروه را شهید هریری گذاشتند و به نام او کارهای نیکوکارانه خود را ادامه دادند.
با اینکه حسین از حقوق نسبتا بالا و در حد یک مدیر برخوردار بود اما هیچگاه پس اندازی نداشت، نه تنها پس انداز نداشت بلکه وام قرض الحسنه می گرفت، تا لباس و کیف و کفش نو برای نیازمندان بخرد.
پسرم اخلاق امیر مومنان علی (ع) را داشت، شبانه و در خفا به کمک نیازمندان و یتیمان می رفت و هر آنچه داشت را در طبق اخلاص می گذاشت.
در سیمای حسین، برق شهادت را می دیدیم، اما من و مادرش می خواستیم مدت زمان بیشتری را پیش ما باشد و به کشورش خدمت کند، به همین منظور اصرار کردیم که ازدواج کند، لذا با اصرار ما نامزد کرد اما عمرش کفاف نداد تا جشن ازدواجش را برگزار کنیم.
* دلی به مسلخ خون کشیده شد
حاج آقا هریری در خصوص نحوه اعزام شهید به سوریه و اینکه چگونه به اعزام فرزندش رضایت داده، چنین می گوید: حسین علاوه بر اینکه درسخوان و نخبه بود، در دوره های نظامی نیز موفقیت های بسیاری پیدا کرده بود، به طوری که در سال 1393 در یک دوره آموزشی بسیار سخت برای انتخاب فرمانده که در یزد برگزار شد، در جمع 700 نفر، جزو پنج نفر اول بود و بعدها از دوستانش شنیدم که حتی در پنج نفر اول هم رتبه بالا را به دست آورده بود.
تخصص اصلی حسین در دوره نظامی، تخریب و انفجار بود، پیش از این هم در حرم مطهر رضوی در قسمت حفاظت، مسئولیت داشت و تجربه لازم را برای رفتن به جنگ و مسئولیت در قرارگاه را به دست آورده بود.
در سال 1394 وقتی برای اولین بار جنایات داعش را از تلویزیون دیدم و شنیدم، به قرارگاه رفته و به فرمانده گفتم که "درست نیست مسلمانان عراقی و سوری آن طور مثله شده و بمیرند یا زنان به بردگی بروند، من حاضرم مانند دوران دفاع مقدس به جنگ رفته و در مقابل داعش بایستم.
فرمانده در حالی که سعی می کرد من را آرام کند، گفت که "از شما گذشته، بهتر است حسین آقا، که هم دوره آموزشی را گذرانده و هم به لحاظ بدنی آماده تر است، به سوریه اعزام شود"؛ من اصرار کردم که مثل دوران دفاع مقدس؛ پدر و پسر با هم اعزام شویم؛ اما فرمانده گفت؛ "از هر خانواده تنها یک نفر می تواند به سوریه اعزام شود".
هنگامی که حسین می خواست از طریق پرواز به سوریه اعزام شود، یکی از مسئولان درصدد برآمده بود جلو اعزام او را بگیرد، او خیلی ما را اذیت کرد و بیشتر سعی داشت با بیان جنایات داعش، ما را از اعزام حسین منصرف کند؛ اما وقتی متوجه شد که قادر به این کار نیست اعتراف کرد که دوست حسین است و دلش نمی خواهد او شهید شود.
وقتی فرمانده از جنایات داعش برای من گفت، شب تا صبح نتوانستم بخوابم و مرتب کابوس می دیدم، به هرحال در مرتبه اول که حسین را به سوریه اعزام کردیم، به ما خیلی سخت گذشت.
* شهادت حسین
حسین در نخستین مرحله اعزام به سوریه، زخمی شده و به تهران بازگشت و در آنجا طی یک عمل جراحی، تیر از پایش خارج شد و دوباره به سوریه بازگشت.
در دومین اعزام، یکی از دوستانش توسط داعش اسیر و شهید شده بود و تلفن همراه وی به دست داعشی ها افتاده بود که آنها همه اطلاعات از جمله اطلاعات حسین را استخراج کرده و بعد با انتشار عکس و فیلم حسین در سایت های خود، اعلام کرده بودند که به دنبال کشتن این فرمانده هستند و مسئولان قرارگاه به حسین اجازه نمی دهند که در سوریه بماند.
حسین به خاطر شور و عشقی که برای جنگ با مزدوران استکبار داشت، یک گذرنامه افغانستانی به دست آورده و با گروه شهدای مدافع حرم "فاطمیون" همراه شده و به عنوان مسئول تخریب قرارگاه فاطمیون دوباره راهی سوریه شده بود.
شهید هریری در آزادی "تلمور" و "حلب" نقش داشت، اما در شرف آزادی حلب هنگامی که مشغول پاکسازی منطقه بود، با 2 تن از دوستانش شهیدان "جهانی و شبیری" در تله ای انفجاری گرفتار می شود که کنترل از راه دور داشت، لذا با انفجار آن حسین با دوستانش به شهادت می رسند.
* فرهاد در بیستون عشق
پدر شهید در مورد چگونگی شنیدن خبر شهادت حسین، می گوید: ایام اربعین بود و من و همسرم در همایش پیاده روی اربعین شرکت کرده بودیم، در بین راه به ما خبر دادند که یکی از نزدیکان فوت شده و باید به مشهد بازگردیم.
شب که به مشهد رسیدیم، دو نفر از مسئولان به خانه ما آمده و خبر شهادت حسین را دادند، لحظه ای که خبر را به من دادند ناگهان این شعر به ذهنم رسید که:
"من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم که عنان دل شیدا به کف شیرین داد"
نگران مادرش بودم که این خبر او را خیلی افسرده کند؛ اما همسرم خیلی قوی بود، به یکباره بلند شد و به مسئولان گفت "مگر من از ام وهب کمترم، سه پسر دیگر دارم که آنها را هم فدای حضرت زینب می کنم"!
برای والدین سخت است؛ که فرزند دلبندشان را به قربانگاه بفرستند، من اسماعیل را فرستادم. والدین حاضرند خار به تخم چشم خودشان برود اما خاری به پای فرزنداشان فرو نرود؛ بویژه فرزندی که نخبه باشد، زیبا و شیرین زبان باشد، فرزندی که بامعرفت باشد و به پدر و مادرش احترام بگذارد؛ سخت است؛ از دست دادن چنین فرزندی خیلی سخت است.
فقط خانواده شهدا می توانند، خانواده شهدا را درک کنند، برخی متحیرند که در فکر جوانانی مانند حسین چه می گذرد که از جان شیرین خود گذشته و با افتخار مرگ را در آغوش می کشند.
حسین من، شهادت را لذت بخش می دانست، او می گفت که "من احساس وظیفه می کنم، احساس دین می کنم و باید از حریم پیامبر دفاع کنم".
* حسین هریری در کنار شهدای فاطمیون دفن شد
از پدر شهید در خصوص چرایی دفن وی در بهشت رضا می پرسم، حال آنکه وی خادم حرم رضوی بود و امتیاز دفن در حرم را داشت؟
وی پاسخ می دهد: مسئولان آستان قدس رضوی به خانه ما آمده و گفتند که بنا به دستور تولیت آستان، پیکر حسین که از شهدای شاخص و از فرماندهان است، حتما در حرم دفن خواهد شد اما من گفتم که شهید بیشتر رضایت به بهشت رضا دارد.
حسین به بهشت رضا و فاتحه خواندن برای شهدای قرارگاه فاطمیون زیاد می رفت، احساس می کردم که به شهدای افغانستانی علاقه زیادی دارد، از طرف دیگر یکی از 2محافظ افغانستانی شهید هریری در جنگ به خاطر محافظت از وی به شهادت رسیده بود.
حسین بارها خانه آخرت خود را بهشت رضا دانسته بود، لذا حسین را در بهشت رضا دفن کردیم، اکنون هم مزار وی هر روز میزبان خیل جوانانی است که به عشق گرفتن حاجت از وی به زیارت قبرش می آیند.
برخی به من می گویند که از حسین حاجت گرفته اند و با دعای او گره از کارشان باز شده است.
* دل خانواده شهدا را نشکنید
پدر بزرگوار شهید حسین هریری در مورد انتظارات خود می گوید: حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب) زیاد سفارش خانواده شهدا را کرده و می فرمایند که "ما زیر دین خانواده شهدا هستیم" یکبار هم گفتند که "من زیر دین آن پدری هستم که اجازه می دهد پسرش به جنگ برود".
حالا من این فرمایش حضرت آقا را به خود نمی گیرم، ما همیشه زیر سایه علما بوده و هستیم، آنان طوق بندگی را از گردن ما باز کردند؛ اما برخی از مسئولان در رابطه با خانواده شهدا کوتاهی می کنند و نقدهایی به عملکرد آنان وارد است.
خانواده شهدا، با داغ عظیمی که دیده اند چون کوزه ترک خورده ای هستند که با اندک ضربه ای فرو می ریزند، پس باید خیلی مراقبت شود که دل آنان نشکند.
برخی به ما اتهام می زنند، برخی از کارهای مسئولان شرعی نیست، می گویند قانونی عمل می کنیم، اما در مواردی که اسلام قوانین محکمی دارد، می توان طبق قانون اسلام عمل کرد و سایر قوانین را بر طبق آن اصلاح کرد.
* در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
از خانه حاج آقا هریری که بیرون می آیم می اندیشم که به واقع نام انسان برازنده شهید هریری هاست و حیرانم از این همه اخلاص؛ ناخودآگاه با خود این ابیات را زمزمه می کنم:
"در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند"
"گر عاشق صادقی ز مردن مهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند"


http://www.khorasan-online.ir/fa/News/71065/اسماعیل-ات-را-به-مسلخ-ببر
بستن   چاپ