امير محبيان:
كار به دور دوم بكشد اصولگرايان پيروزند
سياسي
بزرگنمايي:
خراسان انلاين- شرق:
اصولگرايان با يك لشكر نامزد پا به عرصه انتخابات ٩٦ گذاشتهاند. عزمشان
را براي يكدورهايكردن دوره رياستجمهوري حسن روحاني جزم كردهاند، اما
مشخص نيست كه مدل يا سازوكار اصولگرايان براي شكست روحاني چيست؟ آيا از
مدلهاي انتخاباتي گذشته؛ يعني سال ٨٠ يا ٨٤ بهره خواهند برد؟ آيا تعدد
نامزد و چندقطبيسازي بهنفع آنهاست؟ آنها كه مدام بر رسيدن به نامزد واحد
تأكيد داشتند چرا باز هم نتوانستند يك نفر را روانه رقابتها كنند؟ آيا اين
تعدد همچنان يك ناكارآمدي است يا راهبرد انتخاباتي آنهاست؟ از سويي ديگر
ورود احمدينژاد و بقايي هم ماجراي انتخابات امسال را پيچيدهتر كرده است.
كنشهاي عجيبوغريب اين چندوقت احمدينژاد، تأييد يا ردصلاحيتش، كنش او در
صورت ردصلاحيت و احتمال رأيآورياش در صورت تأييد صلاحيت، همه اينها باعث
شده كه انتخابات سال جاري به يك پديده پيچيده چندبُعدي يا چندمتغيره بدل
شود. با دكتر امير محبيان، روزنامهنگار، نظريهپرداز اصولگرا و استاد
فلسفه غرب، در دانشگاه درباره ابعاد مختلف انتخابات پيشرو گفتوگو
كردهايم كه ميخوانيد.
برآورد شما از نتيجه سازوکار جبهه جمنا چيست؟ آيا به هدفي که ميخواستند رسيدند؟
مکانيسم تعيين هدف جمنا براي من مشخص نيست و اينکه اساسا از چه مدلي
بهرهگيري کرده و ماتريس فرصتها، تهديدها، قوتها و ضعفهاي هر کانديدا را
چگونه طراحي کردهاند برايم نامشخص است يا حتي چون رقابت براي کسب سهم
مناسب در بازار سياسي بوده و مستلزم بازاريابي سياسي است؛ ميتوانستند از
ماتريس رشد و سهم بازار (BCG) هم استفاده کنند، اما از نوع عملکرد و گزينش
کانديداي نهايي مشخص است که برآورد علمي و دقيق از بازار سياسي هدف را
دنبال نکرده و بيشتر براساس قضاوتهاي نخبگان نزديک به خود تصميمات را
اتخاذ کردهاند، اما درهرحال با توجه به برونداد، ما تحليل خود را انجام
ميدهيم. برداشت من آن است که براي جمنا دو سطح اهداف مطلوب و اهداف مقدور
را ميتوانيم در نظر بگيريم.
اگر اهداف مطلوب آنها نيل به وحدت اصولگرايي و رسيدن به يک کانديداي
قدرتمند با درصد مطلوبيت عالي و قدرت رقابت بالا باشد؛ حتما به اين هدف
مطلوب نرسيدهاند، ولي اگر هدف مقدور آنها طرح جمنا بهعنوان يک فاکتور
سياسي تأثيرگذار و جلوگيري از پراکندگي نسبي کانديداهاي اصولگرا درون جمنا و
محدودسازي به چند رقيب دروني باشد، فکر ميکنم تا اينجا به هدف مقدور خود
رسيدهاند. البته خيلي هم نميتوان جمناييان را مقصر دانست زيرا هم آنان و
هم اکثريت تحليلگراني که در ايران به تحليل سياسي مشغولند، از مدل خطي
LINEAR براي تحليل شرايط استفاده ميکنند درحاليکه براي من ثابت شده است
که مدل خطي سنتي براي تحليل شرايط ايران ديگر جواب نميدهد.
ميتوانيد اين نقص تحليلي را بيشتر توضيح دهيد؟
بهطور ساده ميگويم يک رابطه خطي يک علت معين، يک معلول معين و فقط يک
معلول دارد؛ درحاليکه در يک رابطه غيرخطي (Non linear) يک علت معين يا يک
اقدام معين ميتواند معلولها و پيامدهاي متعددي داشته باشد. متأسفانه
تحليلگران و سياستمداران ما همچنان بر تصويري ايستا از صحنه سياست اصرار
دارند؛ درحاليکه فضاي سياسي ما بهويژه در اين دوره بهصورت کاملا آشکار
نشان از ورود به فضاي آشوبناک دارد؛ اشکال بزرگ تحليل در فضاي آشوبناک آن
است که تحليلگران دوبُعدي ميخواهند در فضاي سهبُعدي تحليل کنند.
منظور شما آن است که فضاي سياسي ما به سمت بيثباتي حرکت ميکند؟
فضاي آشوب در اين معنا به معناي آشوب سياسي نيست. آنچه بهعنوان آشوب يا
بينظمي احساس ميکنيم فقط سطح بالاتري از پيچيدگي است؛ دامنه آن هم از
ثبات مطلق تا الگوهاي فعاليت را که به طرزي نامفهوم پيچيده است دربر
ميگيرد. اکنون زياد ميشنويم که افراد ابراز گيجشدن در برابر وقايعي که
رخ ميدهد ميکنند؛ حتي بعضي از تحليلگران سياسي! اشکال اينجاست که برخلاف
وضعيت ايستا که تحليل در آن دوبُعدي و ساده است؛ در وضعيت آشوبي، وضعيت
ثابت نيست، بلکه پيوستاري است. در فضاي سياسي آشوبناک سه سطح از تحليل وجود
دارد؛ در پايينترين سطح نوعي ثبات ديده ميشود؛ در بالاترين سطح، نوعي
نوسان دورهاي ديده ميشود و در سطوح عالي، الگوهايي را مشاهده ميکنيم که
درک آن به ظاهر مشکل است؛ اين وضعيتي است که فعلا در آن هستيم. وقتي به
رفتار سيستم سياسي خود نگاه ميکنيم شاهديم که رفتار سيستم سياسي و
بازيگران آن در حال انتقال از الگوهاي ساده به الگوهاي پيچيده است؛
شيوههاي سنتي تحليل ديگر جواب نميدهد.
قبل از آنکه وارد تحليل روز انتخابات شويم، اين پرسش را جواب دهيد که چرا رفتارهاي سياسي تا اين حد در کشور ما پيچيده شده است؟
اساسا روابط انساني از نظريههاي مکانيکي قطعيتگرا پيروي نميکنند. در
سياست هم شکل عالي پيچيدگي و عدم قطعيت را بسيار مشاهده ميکنيم. تحليل من
از رفتار نظام حکومتي نشان ميدهد که وضعيت سردرگمي پيشآمده بعضا حاصل
برخورد غيرپيچيده و مکانيکي و نوع نگرش بعضي تصميمگيرندگان مؤثر در امر
حکومتداري است؛ مثلا يکي از وظايف مهم حکومتها ايجاد و حفظ تعادل نيروها و
قوا در اجتماع و نيز محيط سياست است. مشکل تعادلسازي سيستم ما آن است که
براي ايجاد تعادل، گاهي از مکانيسم حذف نيروي مخل از صحنه استفاده ميکند.
بهعبارتي براي حذف يک نيروي ناهمراه از يک نيروي ديگر بدون سنجش دقيق
پتانسيلهاي سازندگي يا تخريب آن استفاده ميکند؛ با اين کار اکوسيستم
سياسي را به هم ميزند و نيروي جديد خود پس از مدتي به عنصر مزاحم و خطرناک
تبديل ميشود. براي حفظ تعادل اکوسيستم حکومتي، بايد از عناصر براي کنترل
رفتار و ايجاد تعادل استفاده شود و نه حذف؛ به عبارتي تبعات ايجاد تعادل،
از طريق حذف منفي بوده و بايد از طريق ايجاد تعادل قوا، سيستم را اداره
کرد.
دليل آن هم روشن است؛ بهروشني اثر پروانهاي (Butterfly effect) در محيط
پيچيده سياسي ديده ميشود. تغيير جزئي در شرايط اوليه معادلات، منجر به
تغييرات بسيار شديد در نتايج آنها ميشود. پديده دکتر احمدينژاد مصداق
روشن اين پيچيدگي شرايط است.
به وضعيت جمنا برگرديم؛ برخي از اعضاي شوراي مرکزي جمنا ميگفتند
فقط يک نامزد ميماند و ثبتنام ميکند؛ برخي ميگفتند هر پنج نفر وارد
رقابت ميشوند. چرا اين همه تناقض در يک جبهه مدعي ائتلاف وجود دارد؟
اين مشکل تحليل شرايط از سوي آنها بود. آنها تحليل دقيقي از وضعيت پيشرو و
نيز توان مديريتي و تأثيرگذاري جمنا بر فضاي سياسي اصولگرايان نداشتند.
اگر اين دوستان آسيبشناسي دقيقي از روند حرکتي پيشين جريان اصولگرا و علل
شکست شوراي هماهنگي در نيل به وحدت داشتند، قطعا سنجيدهتر حرکت ميشد.
براي درک دليل شکست مدل «ورود به رقابت و سپس کنارکشيدن» يا «وحدت بعد از
نامنويسي»، لازم است به دو عنصر مهم دقت کنيم؛ نخست روانشناسي کانديداست و
ديگري جنبههاي اقتصادي؛ کانديدا پس از آنکه ثبتنام کرد، بلافاصله خود را
رئيسجمهور بالقوه ميداند و سطح تمايل به حرفشنوي تشکيلاتي در او کاهش
مييابد؛ هر کانديداي ثبتنامکردهاي، جماعتي را به دور خود گرد ميآورد
که پشت او ايستاده و کانديدا را به نماد منافع محتمل خود تبديل ميکنند؛ با
اين کار، ديگر براي او راهي براي بازگشت نميگذارند. از سوي ديگر، کانديدا
و هوادارانش به محض ثبتنام، به صورت جدي هزينههايي را متقبل شده و
درعينحال منافع محتملي را ميبينند؛ اين مدل نگرش خودبهخود آنها را در
پذيرش ايثارگرانه عقبنشيني دچار ترديد ميکند و به پيشنهادهاي کنارهگيري
به عنوان پيشنهادهاي متضررکننده نگاه ميکنند. ما قبلا تجربه کرده بوديم
کسي که کانديدا ميشود، ديگر شنوايي قبل از کانديداتوري را ندارد و
هيچکدام مايل نيست بدون مابازاي مناسب، قرباني آن ديگري شود.
آقاي قاليباف بيانيه داد که نميآيد. قبلا هم گفته بود تن به
رقابت درونگروهي نميدهد و اگر بر سر او اجماع شود، ميآيد كه اجماعي صورت
نگرفت ولي او آمد. رئيسي هم تقريبا گفته بود ماندن در آستان قدس را ترجيح
ميدهد؛ اما آمد. احمدينژاد هم گفت نميآيد و آمد. واقعا ماجرا چيست؟ چرا
علنا چنين تغيير مواضعي در جريان اصولگرايي ديده ميشود؟ مشکل کجاست؟
تحليلش دشوار نيست؛ همه اينها مايل بودند بيايند ولي هرکدام موانعي را
فراروي خود ميديدند؛ به محض اينکه موانع را کمرنگ ديدند، آمدند. آقاي
رئيسي به گمانم به دليل سابقه کمتر در سياست، با احتياط به قضيه نزديک شد؛
ولي به مرور براي ايشان کار سادهتر از آن بود که نمايش داده شد. بعضي
ميگويند زير پاي ايشان پوست خربزه گذاشتند تا ايشان در صورت شکست از
آرزوهاي بزرگ هم دست بکشد. من به صحنه اينگونه نگاه نميکنم. آقاي رئيسي
قابليتهايي دارد که فقط به آنها نگريسته شد؛ اما کار بسيار پيچيدهتر از
آن است که در آغاز مينمايد.
قاليباف هم هوشمندي به خرج داد؛ اصلاحطلبان پس از نهي رهبري در قبال
احمدينژاد، او را رقيب اصلي روحاني ديدند و با تمام توان بهويژه با
مديريت جبهه سازندگي، به او حمله بردند. سطح بالاي تخريب حتي بين
اصولگرايان و ترديدهاي قاليباف او را مردد کرده بود. طرحشدن رئيسي عملا
قاليباف را از هدف شماره يک به هدف شماره دو تبديل کرد؛ قاليباف با سکوت و
نوعي عقبنشيني، اجازه داد رئيسي مطرح شود. در عمل اصولگرايان به اين نتيجه
رسيدند که رئيسي بايد ضعف سابقه کار اجرائي خود را با مکملي مانند فتاح
يا قاليباف برطرف کند. با کنارکشيدن فتاح، قاليباف مجددا رشد کرد. او با
اين فرازونشيب حضور، به اصولگرايان نشان داد نياز اصولگرايان به او کمتر از
نياز او به آنها نيست. الان براي قاليباف چگونگي حضور مهمتر از خود حضور
است.
اما حکايت احمدينژاد مفصل است. او طراح بازيهاي پيچيده و جسارتآميز است؛
خط قرمزي نميشناسد و يک تيم چريک جاننثار سياسي کوچک دور خود جمع کرده
است که مرزي براي خود نميشناسند. اکنون به گمانم او فقط دغدغه رقباي سياسي
خود نيست؛ ابهام و بزرگي اهداف نهايي او دلهاي زيادي را ميان حاکميت
سياسي ميلرزاند. توصيه من به حاکمان سياسي آن است که تهديدها را بر اساس
واقعيت اندازهگيري کنيد نه براساس وحشت و ابهام. وحشتهاي بزرگ در تاريکي،
گاه وقتي چراغ روشن ميشود، جز توهمي نبوده است.
آيا اصولگرايان ميخواهند با استراتژي چندقطبيسازي انتخابات
مانند 84 کار را به دور دوم بکشانند؛ چون تصورشان اين است در فضاي دوقطبي
شانس و گزينهاي براي رقابت ندارند؟
چندقطبيسازي براي اصولگرايان زماني ارزشمند است که اقطاب متکثر از ميان
اصلاحطلبان و دولتيها باشد نه از ميان خودشان. البته مشکل اصولگرايان در
مقدمات است؛ يعني رسيدن به وحدت در انتخابات؛ از اين رو اگر به دور دوم
برسند، احتمال پيروزي آنها زيادتر ميشود. فضاي دوقطبي لزوما بد نيست و
ممکن است باعث مشارکت بيشتر شود؛ ولي آنچه رهبري نظام بهدرستي نگران آن
هستند و دوقطبي را در اين شرايط مضر دانستند، آن است که دو قطب انتخابات
براي جمعآوري رأي، تبر به دست گرفته و ريشه درخت انقلاب و دستاوردهاي آن
را بزنند؛ و الا اگر دو طرف برنامهها و تواناييهاي خود را بيان کنند،
نهتنها اين دوقطبي بد نيست بلکه مفيد هم بوده و منجر به شفافيت و تصميم
آگاهانهتر شهروندان در انتخابات رياستجمهوري ميشود.
تصورتان از تأييد صلاحيت احمدينژاد و بقايي چيست؟ آيا تأييد
ميشوند؟ در اين صورت، آيا شانس پيروزي دارند؟ تأثيرش بر وضعيت اصولگرايان
چيست؟
ما مکانيسم و ذهنيت دقيق شوراي نگهبان را نميدانيم؛ بنابراين فقط بايد
سناريوپردازي کنيم. درباره دوگانه احمدينژاد و بقايي، شوراي نگهبان عقلاً
چهار راه بيشتر پيشِرو ندارد؛ يا هر دو را تأييد کند که در آن حالت، به
گمانم بقايي نهايتا به نفع احمدينژاد کنار خواهد رفت يا فقط بقايي را
تأييد کند که پرسشبرانگيز خواهد بود که چرا رئيسجمهور سابق را تأييد
نکرده و بقايي را که گفته بودند پرونده مفتوح دارد، تأييد کرده است؟ البته
در آن صورت هم احمدينژاد با تمام توان از بقايي حمايت خواهد کرد يا
احمدينژاد را تأييد ميکند و بقايي را مردود که باز هم هدف احمدينژاديها
تأمين شده است و احمدينژاد با قدرت وارد انتخابات ميشود يا هر دو را رد
ميکند که صحنه پيچيده و منوط به واکنش احمدينژاد ميشود؛ مقايسه حالات
نشان ميدهد حداقل در سه حالت، احمدينژاد به هدفش رسيده است؛ در گزينه
چهارم هم اگر فرضا آنگونه که بعضي از اصلاحطلبان ميگويند هدفش
اپوزيسيوننمايي باشد - که من آن را قابل قبول نميدانم - به هدفش رسيده
است.
اما درباره شانس پيروزي، بايد محاسبات صورت گيرد. موقعيت او را در انتخابات
خوب ميدانم؛ او قدرت دوقطبيسازي را دارد و حتما در هر دو قطبي که ايجاد
شود، يک قطبش احمدينژاد است. البته تأثير منفي حضور احمدينژاد بر وضعيت
اصولگرايان واضح است. احمدينژاد هم اصولگرايان و هم دولت را يکسان خواهد
زد و اگر قرار بر ترجيح باشد، به گمانم اصولگرايان را بيشتر هدف حملات خود
قرار خواهد داد تا ريزش نيروهاي اصولگراي خود را با رأي خاکستريها پر کند.
آيا آمدن اين همه چهرههاي اصولگراي جمنايي و غيرجمنايي از سر
کارايينداشتن و ناکارآمدي سازوکار رسيدن به نامزد واحد است يا استراتژي
است؟ اگر هست، اين استراتژي چيست؟
قطعا برنامهريزيشده نيست؛ عقل حکم نميکند اصولگرايان مانند لشکر
بيفرمانده وارد صحنه شوند. اگر شرايط تحت کنترل باشد، شما براي مديريت
صحنه، استراتژي خواهي نوشت و الا در شرايط نامتعادل و خارج از کنترل، شرايط
تو را به سازگاري با وضعيت موجود مجبور خواهد کرد؛ اصولگرايان در اين
وضعيتاند.
آيا مناظرات انتخاباتي قرار است بدل به رينگ بوکسي شود که يکسويش روحاني و سوي ديگرش نامزدهاي متعدد اصولگرا هستند؟
در اين انتخابات همه به روحاني حمله خواهند کرد؛ احمدينژاد اگر بماند به
همه حمله خواهد کرد؛ مابقي اصولگرايان عمدتا به روحاني حمله خواهند کرد؛ به
همين دليل، روحاني به قول قديميها يار تو دلي آورده است تا تنها نباشد.
البته کارگزارانيها در اين بازي هم باز اصلاحطلبان را دور زدهاند که در
زمان خودش به آن خواهيم پرداخت.
آيا اين ايده که رئيسي گزينه نهايي جمناست و باقي براي گرمکردن فضا و تخريب روحاني و کاستن از رأي او وارد صحنه شدهاند درست است؟
شايد بعضيها اينگونه فکر کنند، ولي در عمل چنين چيزي رخ نميدهد.
-
سه شنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۴:۴۴ AM
-
۴۶۰ بازديد
-
شرق
-
امير محبيان
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/5404/